هیتلر نماد شهوانیت اجتماعی است

 

مصاحبه با یوتا بروکنر کارگردان کانتاتای هیتلر

 

یوتا بروکنر در ٢٥ جون ١٩٤١ در دوسلدورف متولد شد. در برلین، پاریس و مونیخ علوم سیاسی، فلسفه و تاریخ خواند. تز دکترایش علوم سیاسی در آلمان قرن هیجدهم نام داشت. از ١٩٧٢ وارد  شرکت فیلمسازی نوربرت کاکلمان شد و شروع به  فیلمنامه نویسی برای سریال ها کرد.در ١٩٧٣ دو قسمت از مجموعه خانواده و مدرسه را برای تلویزیون باواریا نوشت. سپس در کانال دوم تلویزیون آلمان سرپرستی نویسندگان مجموعه نمایش کوچک تلویزیونی را بر عهده گرفت و بعدها بر اساس یکی از قسمت های این سریال در ١٩٧٥ اولین فیلمش-مستند تلویزیونی- را به نام درستکار باش و از هیچ کس اکراه نکن-زندگی گردا سیپرنیک  را ساخت. همزمان با مارگرت فون تروتا و ژنویو دورمان برای نوشتن فیلمنامه ضربه مهلک[فولکر شلندورف] بر اساس قصه ای از مارگرت یورسنار همکاری کرد. در همین سال وارد رادیو نیز شد و نمایشنامه رادیویی تا زمانی که مرگ ما را از هم جدا کند را نوشت. در ١٩٧٧ دومین فیلمش یک دختر محجوب- یک روز از زندگی ریتا ریشاک را نوشت و کارگردانی کرد. در ١٩٧٨ فیلمنامه یک زن و مسئولیت هایش را نوشت که توسط اولا استاکل ساخته شد. منتقدان با سومین فیلمش سال های گرسنگی- در سرزمین فراوانی[١٩٨٠] او را کشف کردند. فیلم برنده جایزه فیپرشی از جشنواره برلین شد. فیلم های بعدی او آموزش دویدنعشق کولوساله[١٩٨١] بر شهرت وی افزود و باعث شد تا در سال ١٩٨١ ریاست هیئت داوران جشنواره برلین بر عهده او گذاشته شود. در ١٩٨٢ اپیزودی از فیلم وارثه را کارگردانی کرد و از ١٩٨٤ شروع به تدریس سینما در دانشگاه هنر برلین نمود. در ١٩٨٦ فیلم یک نگاه و گریزراه عشق را ساخت که جایزه انجمن منتقدان فیلم آلمان را نصیب وی کرد. تحقیق او در ١٩٩٣ به نام آیا برشت را دوست دارید؟ راه را برای ساختن فیلم برتولت برشت-عشق، انقلاب و دیگر کارهای خطرناک[١٩٩٨] هموار کرد. با این فیلم یوتا در کشورهای دیگر نیز شناخته شد. فیلم جایزه بزرگ بهترین فیلم مستند را از جشنواره فیگوئرا د فوز را کسب کرد. برتولت برشت-عشق، انقلاب و... یک درام مستند بود که به بهانه ١٠٠ سالگی برشت در ١٠ فوریه ١٩٨٨ ساخته شده بود. فیلم مجموعه ای همگون و هوشمندانه از تصاویر آرشیویی مستند و صحنه های بازسازی شده بود و ساختاری میان مستند و داستانی داشت. یوتا در این فیلم به زندگی خصوصی مردی می پرداخت که نماد آلمانی های ضد فاشیستی بود که در برابر نازیسم هیتلری سر خم نکردند. فیلم یک سفر اکتشافی نامتعارف به درون شخصیت یک مخالف خوان بود و به روابط عاشقانه او با چند زن در فاصله سال های میانی دهه ١٩٣٠ و فرار او از آلمان- ابتدا به دانمارک و سپس سوئد، فنلاند و سرانجام ایالات متحده آمریکا- و بازگشت اش به آلمان در پایان جنگ جهانی دوم می پرداخت. بروکنر دراین فیلم پیتر بوخولد نمایشنامه نویس و گروه بازیگرانش را به میان مردم و نزد دوستان برشت  برده و با شهود عینی گفت و گو کرده بود تا زوایای مخفی زندگی یکی از مشهورترین نویسندگان آلمان در قرن بیستم را آشکار کند.

آخرین فیلم او که به تازگی به نمایش در آمده، نامزد جایزه بزرگ جشنواره فیلم توکیو بوده و در جشنواره متعددی خوش درخشیده، کانتاتای هیتلر نام دارد. فیلم همان طور که از نامش برمی آید، درباره موسیقی و دوران رایش سوم است. شخصیت اصلی فیلم اورسولا نام دارد. اورسولا سابقاً کمونیست بوده، اما اینک دیوانه وار شیفته هیتلر و نامزد یک افسر اس اس به نام گوتلیب است. اورسولا که به موسیقی علاقه زیادی دارد و در آرزوی آهنگساز شدن است، به سمت دستیار آهنگسازی مسهور به نام  ارنست بروخ منصوب می شود. بروخ باید کانتاتایی برای پنجاهمین سالگرد تولد هیتلر تصنیف کند، اما او یک ضد نازی است و تمایلی به انجام این کار ندارد و به زودی تنش و مشاجره میان او و اورسولا در می گیرد. زمانی که گوتلیب با همکارانش در اس اس روی راه حل نهایی یهودیان کار می کند، اورسولا همراه با یهودیان پیرامون خود ترس و خطر را تجربه و رفته رفته عشق اش به بروخ را کشف می کند. اما زمانی که خانواده وی از این ماجرا آگاهی پیدا می کنند، کارها بر وی سخت می شود.

کانتاتای هیتلر روی عناصر انسانی مانند عشق، شهوت و محبت زوم می کند، تا شناختی درونی از جنون و هیستری نهفته در پشت طرفداری از هیتلر توسط زنان ارائه کند. پس اشپیر و معماری نازیستی اش را فراموش کنید، لنی و ریفنستال و پیروزی اراده اش را برای دقایقی کنار بگذارید، و به کانتاتای هیتلر نگاه کنید. فیلمی که بر خلاف آثاری که مثال زده شده و به کشش مردها نسبت به ایدئولوژی نازیسم می پرداخت، این بار زنان را هدف گرفته است. کانتاتای هیتلر درباره قدرت موسیقی است و نشان می دهد که موسیقی چگونه می تواند عاملی شتاب دهنده برای آگاهی شما نسبت به پیرامون تان باشد و باعث شود تا عقاید تان را زیر سوال ببرید. با یوتا بروکنر درباره رابطه میان شهوت و فاشیسم در آخرین فیلمش به گفت و گو نشسته ایم. خانم بروکنر از سال ٢٠٠٣ معاونت آکادمی فیلم و هنرهای رسانه ای دانشگاه برلین را بر عهده دارد.

 

اورسولا در کانتاتای هیتلر به دو چیز دلبستگی شدیدی دارد، اولی عشق اش به هیتلر و دومی علاقه اش به موسیقی. آیا می توانیم بگوییم که کلاً فیلم تان درباره شهوت است؟

در واقع اولین دلبستگی اورسولا عشقی است که نسبت به پدرش دارد و مجال بروز پیدا نمی کند. فاشیسم این خلاء را پر می کند.هیتلر برای او تبدیل به شمایل یک پدر می شود. فاشیسم همیشه احساساتی را که درون ما وجود دارد مورد استفاده قرار می دهد. آنها را ماهرانه تحت کنترل قرار می دهد. در عین حال فاشیسم از تمایل به مرگ[مرگ طلبی] که درون انسان ها وجود دارد، تغذیه می شود. من خواستم در فیلم نشان بدهم که فاشیسم چگونه این کار را می کند.

 

چه رابطه ای میان تصویر پدر و فاشیسم وجود دارد؟

دخترانی که در آن دوره زندگی کرده اند، اغلب در خانه محبوس بودند. سازمان جوانان نازی برای آنها برنامه های فوق العاده ای تدارک دید: آنها را به خیابان ها آورد. این یعنی آزادی، هیتلر برای دختران جوان شمایل یک پدربود.

 

آیا این یک احساس فرویدی است؟

دقیقاً. فکر می کنم یک روانکاو فرانسوی به نام ژانین شاسگو-اسمیرگل[١٩٢٨-٢٠٠٦] انگشت روی نکته حساسی گذاشته است. فاشیسم سیستمی است که یک جامعه مردسالار را شکوفا می کند. وقتی به هیتلر و اس اس نگاه می کنید چی می بینید؟ یونیفورم ها، چکمه های براق و صلیب شکسته. صلیب شکسته همزمان نماد عنکبوت قاتل هم هست. و عنکبوت قاتل سمبل مادر و عقده پیشا-ادیپ است. اسمیرگل می گوید که فاشیسم فقط یک ایدئولوژی مردسالار نیست، بلکه یک مردسالار ضعیف است. این پدر نیست که رئیس خانواده است، بلکه مادر است. وقتی به هیتلر نگاه می کنید، یک چهره نرمخو هم دارد. یک دختر احساس خلق آلمان را نسبت به هیتلر به کودکی که در آغوش پیشوایش خوابیده، تشبیه کرده بود. هیتلر فقط یک پدر نبود، همزمان یک مادر بود. وقتی من در نیویورک بودم یکی به من گفت که او به جنس سوم تعلق دارد. من فکر می کنم در این حرف حقیقتی وجود دارد. به این خاطر است که هم مردها و هم زنها او را می پرستند. هر کس در او چیز متفاوتی پیدا کرد. او آینه ای بود که آرزوهای هر کسی را منعکس می کرد. من در این فیلم نشان دادم که چگونه شیفتگی یک دختر جهت خود را عوض می کند. او ابتدا به خاطر علاقه اش به پدر از دست رفته به هیتلر تمایل پیدا می کند، چون هیتلر نماد شهوت اجتماعی است. می توانید در خیابان ها به خاطر او غش کنید. او دست نیافتنی است. این به سکس هیچ ارتباطی ندارد. بلکه چیزی شبیه سایبرسکس است که امروزه وجود دارد. در واقع دختر جوان فیلم هم وقتی می فهمد که هیتلر با آن چه که دیده می شود، تفاوت زیادی دارد، شهوت خود را معطوف آهنگسازی می کند که شمایلی پدرانه دارد.

 

نگاه نازیسم به سکس چگونه بود؟

این را هم در فیلم توضیح داده ام. میل جنسی گوتلیب نامزد اورسولا هم با او ارضاء نمی شود و برای همین به طرف یک دختر یهودی که به اورسولا شباهت دارد، کشیده می شود. این چهره پنهان رایش سوم است. نازی ها تمایلات جنسی را ممنوع نکردند، ولی روابط جنسی ها آریایی ها فقط با هدف تولید بچه می توانست صورت بگیرد. طرف شهوانی روابط جنسی سرکوب شده بود. هیتلر گفته بود:"اروتیسم[شهوت] یک عطر یهودی است. آریایی ها از آن خوششان نمی آید". به این ترتیب هر چیز اروتیک به یهودی ها نسبت داده شد و می شود گفت که به نوعی ممنوع شد.

 

درباره نقش موسیقی در فیلم تان چه می توانید بگویید؟

کانتاتایی که نامش را به فیلم داده، هرگز ساخته نشد. فیلم همزمان قصه این کانتاتا هم هست. وقتی آهنگساز کار می کند، اطلاعات کمی درباره این که این کانتاتا چگونه چیزی خواهد شد، دریافت می کنیم. موسیقی در فیلم زمان زیادی به خودش اختصاص داده. از موسیقی های متفاوتی در فیلم استفاده کردم. چون هر شخصیت در فیلم با یک موسیقی شناسانده می شود. بعد سفر زمستانی[Winterreise] شوبرت وارد کار شد. این موسیقی در فیلم، کانتاتای پنهانی هیتلر است. وضعیت روحی دختر جوان ، مالیخولیای او و تمایل اش به مرگ را بر زبان می آورد. اما سفر زمستانی را فقط با هدف بیان احساسات اورسولا در فیلم به کار نبردم. آخرین جمله سفر زمستانی چنین است:"اگر خدایی وجود نداشته باشد، مجبور هستیم که خدای خودمان باشیم." و این یعنی اوج نارسیسیسم[خودشیفتگی جنسی]. من این جمله را برای نامزد اورسولا- لحظه ای که برای دستگیری دختر یهودی می رود- به کار بردم. در آن لحظه او نقش خدا را بازی می کند. هیتلر هم نقش خدای یک ملت را بازی کرد. بین سفر زمستانی که در فیلم کانتاتای پنهان هیتلر است با موضوع اصلی فیلم ارتباط بسیار نزدیکی وجود دارد.

 

درباره هیتلر و نازیسم فیلم های زیادی ساخته شده، در مورد این فیلم ها چی فکر می کنید؟

خیلی از قیلم ها و مخصوصلاً فیلم های آمریکایی عموماً از کلیشه ها استفاده کرده اند. زندگی فقط از رنگ های سیاه و سفید تشکیل نمی شود. در بیست، بیست و پنج سال گذشته تم فیلم های هیتلری عوض شد. به نظرم بهترین آنها فهرست شیندلر بود. اما فیلم های زیادی هم ساخته شدند  که موفق به خلق حال و هوای واقعی آن دوره نشدند. من برای پرهیز از این اشتباه؛ این طرز روایت را انتخاب کردم. داستان فیلم من واقعی نیست، اما به شکلی تحقیقی ساخته شده است. می خواستم به وسیله فیلم حرفی درباره فاشیسم زده باشم، می خواستم نشان بدهم که چطور گویش سیاسی و احساسی فاشیزم شکل گرفت.

 

آیا می خواستید بگویید که فاشیسم درون همه انسان ها یافت می شود؟

بله، و هر لحظه می تواند ظاهر شود. در این زمینه کتاب های تحقیقی زیادی نوشته شده، درباره این که چطور آدم های عادی در یک لحظه می توانند تبدیل به قاتل شوند. کریستوفر براونینگ در کتاب آدم های عادی به خوبی فرایند تبدیل انسان های معمولی به آدم کش های هیتلری را وصف کرده.

 

آیا فاشیسم به عنوان یک خطر در آلمان امروز مشاهده وجود دارد؟

من فکر می کنم هر جامعه مدرن درون خودش تخم فاشیسم را حمل می کند. جامعه آلمان در حال حاضر میکرب کمتری با خود حمل می کند. ما فاشیسم را تجربه کردیم. البته در میان جوانان ها تمایل به خشونت وجود دارد. مخصوصاً نسبت به سیاه ها و آسیایی ها حمله هایی هم قبلاً صورت گرفته، اما حالا در موقعیتی کاملاً بر عکس زندگی می کنیم. در بعضی محله ها آلمانی ها در اقلیت قرار گرفته اند.

نظرتان درباره فیلم سقوط[٢٠٠٤، الیور هیرشبیگل] چیست؟

به نظر من مشکل سقوط این است: روزهای آخر زندگی هیتلر به شکلی یک قصه ساختگی روایت می شود. در یک قصه باید دو طرف وجود داشته باشد، طرف خیر و طرف شر. باید میان طرف خیر و طرف شر برخوردی وجود داشته باشد، و موقعیتی دراماتیک خلق شود. امروزه نمی توانید درباره فاشیسم این طور صحبت کنید. داریم به یکی از سیاه ترین و کثیف ترین صفحات تاریخ نگاه می کنیم، نمی توانیم آنرا صرفاً به شکل یک قصه روایت کنیم. در یک نقطه ای باید بیننده را مخاطب قرار دهیم و به او بگویم"بیدار شو، این یک قصه ساختگی نیست که داری تماشا می کنی، خود تاریخ است.". سقوط این کار را نمی کند.

 

آیا پروژه جدیدی برای فیلم ساختن دارید؟

فیلمنامه ای درباره یک زوج دارم. زن ٣٩ ساله است و می خواهد مادر شود. اما مرد دوست ندارد پدر شود. دوست دارم این فیلم همزمان یک فیلم تحقیقی درباره رایش سوم هم باشد. می خواهم فکرهایی را که درباره دوران هیتلر دارم به تصویر بکشم. هر جا که برای نمایش کانتاتای هیتلر می روم سوال های زیادی درباره فاشیسم از من پرسیده می شود. در نیویورک گفت و گویی طولانی با تماشا گرانی که فیلم را پسندیده بودند، داشتیم. بعد از نمایش با آدم هایی که فیلم را دیده بودند در خیابان برخورد کردم. همه می گفتند "درک نمی کنیم" آنها فیلم را خوب درک کرده بودند. چیزی که درک نکرده بودند این بود که چطور چنین چیزهایی اتفاق افتاده بود. حالا می خواهم چگونگی وقوع این اتفاق ها را نشان بدهم. ما بیشترین  زخم را از این وقایع وحشتناک برداشتیم. نسل ما در حالی که هیچ دخالتی در این ماجرا نداشت، گناه آن را بر عهده گرفت. ما به جنگ نرفتیم، ما هیتلر را به قدرت نرساندیم. اما گناه هایی را که مرتکب نشده بودیم، پذیرفتیم. این احساس گناهکاری در ما آن قدر پیش رفت، که دچار مازوخیسم[آزار طلبی] شدیم.