آنها که رفتند، آنها که برنمی گردند!

 

مصاحبه با یشیم اوستا اوغلو کارگردان در انتظار ابرها

 

یشیم اوستا اوغلو در سال ١٩٦٠ در شهر ساری کامیش، نزدیکی کارس واقع در منطقه مرزی ترکیه- ارمنستان به دنیا آمد. پدرش محمت جناب چشم پزشک و مادرش معلم ادبیات بود، از این رو تمام دوران کودکی اش در سفر گذشت و از این رهگذر اغلب مناطق فلات آناتولی را از نزدیک مشاهده کرد. دوران تحصیلات عالیه او در دانشگاه فنی کارا دنیز در رشته معماری سپری شد. در سال ١٩٨٥ دوره فوق لیسانس را در دانشگاه یلدیز به پایان رساند. سپس در بسیاری از نشریات هنری به نقد و بررسی فیلم ها پرداخت. در سال ١٩٨٨ اولین فیلم کوتاه خود به نام شکار لحظه را ساخت. در سال های بعد با ساختن فیلم های کوتاه Magnafantagna ، دوئت و هتل موفق به دریافت جایزه از جشنواره های متعدد شد. شکار لحظه درباره رابطه میان پدر، مادر و کودک بود. Magnafantagna به کشف مرگ توسط یک کودک می پرداخت و دوئت به بحران هویت جوانی موسیقیدان می پرداخت که از آلمان بازگشته و انزوا را برگزیده بود. آخرین فیلم کوتاه او به نام هتل نیز که جایزه بزرگ جشنواره مون پلیه را گرفت نیز به چند پاره شدن شخصیت آدمی می پرداخت.

اوستا اوغلو که با چنین کارنامه ای نشان داده بود که دغدغه اش بحران هویت است، در سال ١٩٩٣ اولین فیلم بلند خود به نام رد پا را بر اساس فیلمنامه ای از همسرش  تایفون پیرسلیم اوغلو ساخت. یک تریلر روانشناختی با تمی سیاسی که به عنوان اولین کار یک فیلمساز زن شروعی حیرت انگیز بود. رد پا که درباره بحران هویت یک مامور پلیس زبده بود و حال و هوایی کافکایی داشت، در جشنواره های استانبول و کلن جایزه بهترین فیلم را از آن خود کرد.

یشیم در سال ١٩٩٨ با تهیه کنندگی بهروز هاشیمان، دومین فیلم بلند خود سفر به سوی خورشید را کارگردانی کرد. سفر به سوی خورشید درباره دوستی دو جوان ترک و کرد بود. دو نفر از دو سوی فلات آناتولی که در ابر شهری به نام استانبول گم شده بودند. اگر در فیلم رد پا، مرگ نوازنده ای خرده پا باعث تحولی عمیق در زندگی کارآگاه پلیس شد، در سفر به سوی خورشید نیز مرگ برزان زمینه ساز سفر محمد به سوی خودآگاهی بود. سفر به سوی خورشید که فیلمی جاده ای بود، موفق شد جایزه بهترین فیلم و بهترین کارگردان از جشنواره استانبول، بهترین فیلم، بهترین کارگردان و بهترین فیلمنامه از جشنواره آنکارا، جایزه ویژه هیئت داوران جشنواره والادولید و جایزه فرشته آبی از جشنواره برلین را به چنگ آورد.

سومین فیلم بلند اوستاغلو به نام در انتظار ابرها- باز به تهیه کنندگی هاشیمان- که در سال ٢٠٠٤ ساخته شده، هم اکنون بر پرده سینماهای اروپاست. قرار بود درباره این فیلم که نامزد جایزه بزرگ جشنواره مونترال بوده، هم چنین دیگر کارهای بهروز هاشیمان گفتگویی اختصاصی با وی و خانم اوستا اوغلو- که به گمان من از مهم ترین سینماگران نسل جدید سینمای ترکیه است- داشته باشیم. اما افسوس گرفتاری های اکران اروپایی این فیلم به آقای هاشیمان مجال نداد- یا مایل به گفتگو نیود- و از این رو با توجه به مصاحبه خوبی که از خانم اوستا اوغلو در مجله Altyazi چاپ شده بود، از دوباره کاری پرهیز و آن را ترجمه کردیم.

 

بعد از سفر به سوی خورشید مدت زیادی از شما بی خبر بودیم. در این مدت چه کردید؟

روی دو فیلم که باید در منطقه دریای سیاه به ساخته بشه، متمرکز بودم. یک سال آن را خیلی گرفتار بودم؛ یعنی ١٩٩٩ به خاطر نمایش سفر به خورشید در خارج از ترکیه. کم کم فکر ساختن در انتظار ابرها شکل گرفت. وقتی هم این طوری شد، وارد یک مرحله تحقیق خیلی طولانی شدم. بعد از خواندن و تحقیق با زندگی در لوکیشن ها وارد مرحله کار عملی شدم. همزمان با این تحقیقات یک فیلم مستند هم ساختم. بالاخره در تابستان ٢٠٠٣ فیلمبرداری در انتظار ابرها را شروع کردم و در ٢٠٠٤ مراحل بعد از فیلمبرداری هم تمام شد.

 

فیلمنامه شما در جشنواره سندنس جایزه گرفت...

در فاصله سال های ٢٠٠١ و ٢٠٠٢ ماجرایی دو ساله بر ما گذشت. وقتی اولین نسخه فیلمنامه نوشته شد، انستیوی سندنس آن را خواست. آنها یک کارگاه فیلمنامه و کارگردان دارند. این کارگاه از هر طرف دنیا به تعدادی مشخص فیلمنامه دریافت می کند. در عرض یک هفته، روزانه ٨ ساعت بدون وقفه آنها را می خوانند و درباره آنها بحث می کنند. نسخه نهایی فیلمنامه من به همراه یک فیلمنامه دیگر از اروپا نامزد دریافت جایزه NHK شد و در سال ٢٠٠٢ هر دو فیلمنامه برنده این جایزه شدند. تلویزیون NHK هم حامی تولید در انتظار ابرها شد.

 

به غیر از این حمایت آیا در پیدا کردن سرمایه دچار مشکل شدید؟

واضح بگویم، خیلی راحت نبود. چون از دیدگاه تاریخی موضوع بسیار سختی بود. در اروپا هیچ کس به این شکل درباره کسانی که در اینجا زندگی می کنند، اطلاع ندارد. آنها به کنار، ما هم نمی دانیم. به همین خاطر فهماندن این پروژه به آنها برای من خیلی سخت بود. اما کسانی که زیبایی شناسی فیلم و این که چه می خواهد بگوید را درک کرده بودند، با شکل گرفتن هر چه بیشتر فیلمنامه شروع به علاقمند شدن به فیلم کردند. Arte Cinema بزرگ ترین حامی ما شد، از هلند نیز یک بنیاد سینمایی و بعد شرکت هایی مثل CNC و Eurimages یکی یکی شروع به حمایت از ما کردند. به غیر از Eurimages تمام سرمایه از خارج کشور تامین شد.

 

کی تصمیم به نوشتن این قصه گرفتید؟ چه چیز این قصه شما را جذب کرد؟ آیا کتاب تاماما را خوانده بودید؟

البته که تاماما را خواندم. قبلاً هم پروژه هایی در مورد منطقه دریای سیاه آماده کرده بودم. هر چیزی شروع به نشستن سر جای خودش کرد. دو قصه کودکان داشتم. مثلاً یکی درباره کوچ نشین ها بود. در سال های پایانی دهه ١٩٨٠ برای ساختن یک مستند همه فلات آناتولی را گشتم. بعد تاماما را خواندم. خیلی روی من اثر گذاشت. راستش خواندن یک قصه درباره جایی زندگی می کردم و با وجب به وجب خاک آن آشنا بودم خیلی روی من اثر گذاشت. نه از نظر ادبی، بلکه به خاطر قصه ای که تعریف می کرد. شروع کردم به بنا کردن قصه خودم روی آن، مخصوصاً یک ایده در ساختار آن مرا تحت تاثیر قرار داده بود. شروع به پرورش فیلمنامه خودم حول محور این که یک انسان بعد از سال ها شروع به حرف زدن به زبانی کاملاً متفاوت می کند، کردم. ایده های قبلی را هم که قبلاً پرورش داده بودم، به آن اضافه کردم.

 

تا جایی که متوجه شدم شما از مجموعه ای از ایده ها صحبت می کنید ،اما به عنوان استخوان بندی از تاماما استفاده کرده اید.

مسلماً از تاماما الهام گرفته ام، اما این یک اقتباس نیست. از نظر ساختاری، تاماما روایتی بسیار متفاوت و بسیار حماسی دارد. هدف من چنین روایتی نبود. چیزی که من به آن فکر کرده بودم، یک درام روانشناختی بود. بنابر این با استفاده از یک ایده موجود در کتاب، فیلمنامه خودم را با تمرکز روی آخرین دوره زندگی شخصیت زن نوشتم.

 

در پنج- شش سال گذشته شخصیت های رومی[ یونانی هایی با ملیت ترکیه] مخصوصاً در مستندهای با موضوع مبادله خیلی به چشم می خورد. اما به خاطر نوع روایت، سرگذشت این شخصیت ها بسیار نوستالژیک است. یعنی، به نوعی آنها در گذشته مانده اند، مثل این که همه اینها در گذشته اتفاق افتاده و تمام شده و امروز حرفی برای گفتن نمانده است. مستندها درباره امروز هیچ چیزی نمی گویند. در فیلم شما برای اولین بار، یک شخصیت رومی، موضوعی را که به نظر می رسد در گذشته مانده باشد به حال منتقل می کند. مثل این که به نوعی در برابر فراموشی مقاومت می کند. با توجه به این موضوع، به نظر می رسد که نوع معرفی النی نیز همه روایت های قبلی را به مبارزه می طلبد. در واقع موضوع روایت شما رد کردن زندانی گذشته بودن، فراموش کردن و وادار کردن به فراموشی است.

بله، چیزی که گفتید درست است. در واقع این چیزی است که از ابتدا سعی در گفتن آن داشتم. روایت حماسی در کار نیست. تمامی خواسته من نگاهی امروزی بود. کاش می توانستم شخصیت زن را ٨٠ یا ٩٠ ساله نشان بدهم، چون تمام درد من نگاه کردن به امروز است. می خواستم نشان بدهم این رنج ها و تنهایی هایی که گذشته آفریده، چه تاثیری بر ما و نسل بعدی می تواند داشته باشد. و یا رازی مربوط با گذشته و به عنوان یک جامعه، کشیدن بار مسئولیت وجدانی چگونه چیزی می تواند باشد. اگر دقت کنید می بینید که همه فیلم در زمان حال می گذرد. برای پرهیز از گذشته گرایی و نوستالژیک شدن حتی از فلاش بک استفاده نکردم. همه این ها را در عذاب روحی که این زن متحمل شده، مخفی کردم. به واسطه آن نگاهم را به امروز معطوف کردم. از نظر دوره ای نیز با مبنا قرار دادن دهه ١٩٧٠ به حقابق امروز فکر کردم.

 

در وجود النی یک مقاومت در برابر فراموشی و همگونی وجود دارد...

تم اصلی فیلم هم در واقع همین است. خواستم پافشاری شخصیت النی/عایشه را روی اینها نشان بدهم. عایشه یک زندگی پر از راز دارد. به شکلی پیوسته دیگران باری بر دوش او گذاشته و خودشان می میرند. پدرش در حال مرگ به او می گوید "نیکو را به تو سپردم". وقتی به فرزندی گرفته می شود، مجبور می شود تا تصمیمی بگیرد. وقتی این تصمیم را می گیرد، اجازه می دهد که نیکو برود. وقتی نام خانوادگی پدرش را نیز از دست می دهد، باز هم رازی در میان هست. خواهر خوانده اش سلما نیز به نوعی طالب افشای این رازها نیست. از طرف دیگر ، در حالی که در سرزمینی که به آنجا تعلق دارد زندگی می کند نه زبان خودش حرف می زند  و نه چیزهایی را که به او تعلق دارد را بر زبان می آورد. از سرنوشت نیکو هم خبری ندارد. تمام این ها را ٥٠ سال درون خودش به این سو و آن سو می کشد. چیزی هم که از او انتظار می رود حفظ همه این اسرار تا زمان مرگ است. چه کسی می تواند این قدر نیرومند باشد؟ آیا انسان می تواند واقعاً با این سکوت به گور برود... دست آخر انسان یک جایی منفجر می شود. عایشه نیز برای تجربه کردن این انفجار هر کاری از دستش برمی آید انجام می دهد. فقط با ابرها ارتباط برقرار می کند، یک شخصیت از هم گسیخته و در نهایت هم این راز آشکار می شود.

 

قصه با وجود این که می توانست در ترکیه بگذرد، به یونان هم کشیده می شود. مثلاً در تاماما برادر به ترکیه می آید. آیا می خواستید نشان بدهید که آوارگی  و فراموشی عایشه چیزی خاص ترکیه نیست و در یونان هم این آدم ها سرنوشت مشابهی دارند؟

درسته. در واقع برادر به تاماما می آید. فقط من نخواستم عایشه این همه کم تحرک به چشم بیاد. برای من همیشه بلند شدن و به راه افتادن نشانه امیدواری و زنده بودن است. بعد از آن انفجار عایشه باید یک کاری می کرد. باید با خیلی چیزها رو در رو می شد، باید می رفت. نخواستم بیش از این منفعل و بیچاره باشد. عایشه در واقع زنی قوی است. با چه چیزی روبرو خواهد شد؟ آیا به آنجا چقدر تعلق دارد؟ می خواستم اینها را هم در این قصه جا بدهم.

 

این که ماجرای مبادله افراد بر هر دو جامعه اثر گذاشته یک حقیقت است، ولی ما تازه این موضوع را دست گرفته ایم. اما به این حقیقت بیشتر از دیدگاه چیزی مربوط به گذشته نگریسته می شود؛ پیدا کردن فیلمی که به آینده بپردازد خیلی سخت است. از نظر حافظه جمعی آیا این یک معضل است یا همان طور که گفتم ما واقعاً از این ماجرا متاثر نشده ایم؟

مگر می شود متاثر نشد؟ سعی در فراموش کردن، مانند تلاش برای همگون شدن کار راحتی نیست. در واقع انتخاب دهه ١٩٧٠ برای بستر حوادث فیلم، نیاز عایشه به حفظ راز را برای ما روشن می کند. همه ما به شکل جمعی برای مخفی نگه داشتن اسرارمان کوشیدیم، به خاطر این که نخواستیم چیزی را که طبیعی است ببینیم. حالا شروع کردیم به قرار دادن هر چیز سر جای خودش. بیشتر حرف می زنیم و برای خلق فضایی شفاف تر تلاش می کنیم. اینها نشانه خوبی است. موضوع آینده چیز دیگری است. وقتی در گذشته چنین قصه های مهمی یافت می شود که با امتداد آنها می توان به امروز هم نگاه کرد، چرا باید به آینده پرداخت. اما در مورد نوع برخورد ما، راستش مستندهایی در این مورد ساخته شده اند. موضوع دیگری هم هست که من متوجه آن شده ام: " کسانی که از آن طرف به اینجا آمده اند، چندان تمایلی به بازگشت ندارند." اما در نهایت همه این وقایع باعث جدایی ها، پاره پاره شدن ها و آسیب های روحی دردناک شده است.

 

آماده سازی بازیگران چقدر طول کشید؟

مرحله آمادگی روچهان یک سال طول کشید. به خاطر این که خانه اش اینجا بود. کار با بقیه شکل پراکنده ای داشت، اما روچهان یک سال کار برد. خانه من حکم آتلیه داشت.

 

ترکیب بازیگران غیر حرفه ای و حرفه ای سخت نبود؟

نه. خیلی سخت نبود. حرفه ای ها با غیر حرفه ای کمی دیر قاتی می شوند. ولی غیر حرفه ای ها خیلی زود با هر کسی ارتباط برقرار می کنند. موقعی که با مهربانی به آنها نزدیک بشوید، همه دنیای خودشان را در برابر شما باز می کنند.

 

برای نوشتن فیلمنامه با یک یونانی همکاری کردید. آیا در زمینه های دیگر هم با یونانی ها همکاری داشتید؟

یورگوس آندره آدیس مرتباً به ما کمک کرد. حتی موقعی که همراه با بازیگران غیر حرفه ای از کوه ها وتپه ها بالا می رفتیم، خیلی کمک حال ما بود. با پتروس هم به عنوان یک نویسنده روی فیلمنامه کار کردیم.

 

ورود یورگوس آندره آدیس، کسی که از کتاب او برای نوشتن فیلمنامه استفاده کرده اید، به ترکیه قدغن است. به نظر شما این موضوع عجیب نیست؟

دلایل این گرفتاری در آینده قابل ترمیم است. چون این وضعیت کم کم در حال عوض شدن است. با توجه به این که کتابش در ترکیه جایزه صلح را گرفته.

 

ممنوعیت ورود آندره آدیس به نظر من بیشتر از این که مولود یک گرفتاری ساده باشد عکس العملی در برابر مجموعه ای از مسائل است. منظورم در کنار فراموش کردن و یا وادار کردن به فراموشی صحبت از نوعی ملیت گرایی است. به همین خاطر چیزی بالاتر از یک گرفتاری ساده مورد نظر است. راستش من از برخورد هایی که ممکن است با فیلم تان بشود، وحشت دارم. آیا خود شما منتظر چنین برخورد هایی، مخصوصاً از طرف رسانه هستید؟

تا امروز چنین برخوردهایی را مشاهده نکرده ام. از طرف جامعه مطبوعات هم با چیزی که مرا ناراحت کند، برخورد نکرده ام. طبیعی است که نقدها و نوشته هایی آتی را هم خواهم خواند، اما هر کس که فیلم را دیده به راحتی با آن ارتباط برقرار کرده. راستش موقع نمایش سفر به سوی خورشید دچار دردسر بیشتری شده بودم. کمی هم با ظریف بودن فیلم ارتباط دارد. حس می کنم همه تماشاگران را تحت تاثیر قرار خواهد داد.

 

موقع تماشای فیلم این طور احساس کردم که چیزهای هم در فیلم هست که تماشاگر خارج از ترکیه را نشانه گرفته اید، مثلاً تماشاگر یونانی. نمی دانم این حس از کجا در من ریشه گرفته. شاید دلیل بروز این حس استفاده نکردن شما از حروف ترکی در تیتراژ باشد، شاید هم چیز دیگر.

من خیلی دوست دارم درباره خصوصیات بومی خودمان صحبت کنم. هیچ کس نمی تواند شکل صحبت کردن آن بچه یا رفتار او را تغییر بدهد. هر چی هست، همان است. لایه های زیرین فیلم تا حد ممکن بومی است، اما در کنار اینها مجبور هستیم چیزهایی جهانی هم از دل قصه بیرون بکشیم. یعنی در نهایت انسان هایی که گرفتاری ، تنهایی و پاره پاره شدن را تجربه کرده اند در هر گوشه دنیا باید فیلم را درک کنند. فیلم در هر کجا که نمایش داده بشود، باید این مفاهیم را بتوان از آن استخراج کرد. وقتی به آن دقیق نگاه کنید متوجه می شوید که قصه ما چنین ساختاری دارد. تا امروز هم در هر کجا که اکران شده مورد استقبال قرار گرفته. مثلاً یونان هم جزو این جاهاست، جاهای دیگر هم همین طور. این چیز خوبی است. دلیل استفاده نکردن از حروف ترکی در تیتراژ هم به خاطر این است که مراحل پس از فیلمبرداری را در خارج از ترکیه انجام دادیم و پیدا حروف ترکی سخت بود.

 

پروژه بعدی تان چیست؟

چند تا پروژه دارم. در حال آماده کردن یک درام مستند هستم. سه قصه که همزمان با هم و به شکلی تو در تو در منطقه دریای سیاه می گذرد. دارم روی بخش نخست کار می کنم. کارگردانش اوزجان آلپر خواهد بود. دوفیلمنامه دیگر را هم برای خودم نگه داشته ام.