Hans Weingartner
تنها خواسته ام الهام بخشیدن به انسان هاست
مصاحبه با هانس وینگارتنر کارگردان مربی ها
سال ١٩٦٨، سالی که نقطۀ عطفی در تاریخ قرن بیستم است، شورش های دانشجویی در فرانسه و سپس تمام دنیا که بارزترین نمود عینی رفتار نسلی طغیان گر بود. اما از این نسل چه مانده است، شناخته شده ترین شخصیت این جنبش – دانیل بندیت کوهن- امروزه از فعالان جنبش سبزهاست و از آن شور جوانی در او خبری نیست.
حوادث دهه ١٩٧٠ که از پر سر و صداترین دهه های قرن بیستم یه شمار می رود، پیامدهای منطقی این حرکت ها بود، اما در دهه ١٩٨٠ به سرخوردگی های عظیمی منتهی شد، لااقل در آسیا و کلاً جهان سوم. اروپا و دنیای غرب نیز سهمی به فراخور خود از این سرخوردگی بردند و دهۀ پایانی قرن بیستم با فروپاشی شوروی به عصر ایدئولوژی گریزی تبدیل شد.
چرا چنین شد؟ آیا جنبش چپ نتوانست بدیل های مناسبی برای مقابله با سیستم سرمایه داری ارائه کند؟ که اگر چنین است؛ چرا هنوز طرفداران خودش را دارد؟ پاسخ این سوال ها را می توانید در فیلم مربی ها یا روزهای رفاه شما ابدی نیست ساخته هانس وینگارتنر پیدا کنید. قصه سه جوان و به روال فیلم هایی که به این جنبش از دور یا نزدیک پرداخته اند، یک دختر و دو پسر که عشق او را نیز میان خود تقسیم کرده اند. رویابین ها [برتولوچی] و عشاق حرفه ای[فیلیپ گارل] بهترین نمونه های این نوع نگاه هستند که هر کدام ویژگی ها و زیبایی های خود را دارند و نشان از این که سوسیالیسم هنوز زنده و سر حال است. مربی ها آخرین فیلم این گروه است که سوال هایی صادقانه از نسل ١٩٦٨ می کند و پاسخ هایی جانانه نیز به آنها می دهد و از همه مهم تر نشان می دهد که هنوز مشکل دنیا با سیستم سرمایه داری حل نشده و هنوز جوانان منتظر انقلابند...
هنگام تماشای مربی ها بارها با خودم زمزمه کردم" انقلاب جشنوارۀ فقراست". چند سال قبل هنگام مرور آثار فرانچسکو رزی و کوستا گاوراس در مطلبی کوتاه نظرم را درباره سینمای سیاسی و آثار این دو کارگردان برجستۀ سیاسی ساز گفتم و هنوز به تاثیر سینما بر توده های مردم ایمان دارم. از سوی دیگر هم چون اریک هابسبام یقین دارم که راه آینده بشریت یا سوسیالیسم است یا بربریت. بنابراین با میراث دار بر حق این تفکر در سینمای اروپا گفتگویی انجام داده ام که می تواند برای کسانی که فیلم را دیده اند و آن را دوست داشته اند، جذاب و پاسخگوی بسیاری سوال ها و برای آنهایی که فیلم را هنوز ندیده اند، مشوق دیدار آن باشد.
مربی ها درباره کسانی است که در دهه ١٩٨٠ یا ١٩٩٠ زاده شده و از سوی والدین خود از عرصه سیاست دور نگه داشته شده اند. نسلی که در مقایسه یا نسل پیشین، باور داشتن اش به یک ایدئولوژی سخت غیر محتمل بود و هست. این نسل در مواجهه با سیستمی که در آن زندگی می کرد؛ نامش را کاپیتالیسم یا گلوبالیزم و یا هر چه که می خواهید بگذارید؛ اولین سوال هایی که از خود می پرسد این بود" آیا کارهایی که انجام می دهیم تاثیری دارد؟ آیا چیزی را عوض خواهد کرد؟ گیریم که توانستیم همه چیز را تغییر دهیم؛ آیا این کار منجر به ساختن دنیایی بهتر خواهد شد؟"
هانس وینگارتنر متولد ١٩٧٠ فلدکریخ، وُرارلبرگ اطریش، دانش آموخته دانشگاه وین در رشته فیزیک پاسخ می دهد:" هر کاری که انجام می دهید، حتی بسیار کوچک، اهمیت دارد. چون حتی اگر شما خود هم متوجه نباشید، به زنده ماندن یک ایده و فکر کمک می کند. اندیشه ها زنده می مانند، گسترش پیدا می کنند و حتی اگر کوچک نیز باشند زمینه ساز تغییرات می شوند. شخصیت های فیلم مربی ها نیز مثل خیلی از ماها با سوال هایی مثل چه چیزی را می خواهند تغییر بدهند، با چه چیزی مخالف هستند و چه می خواهند؛ درگیر هستند. وقتی با موضوع های احساسی مثل عشق و حسادت هم برخورد می کنند، موقعیت شان از قبل پیچیده تر می شود."
شخصاً وینگارتنر را با فیلم صداهای خیالی شناختم. فیلمی درباره تاثیر شیزوفرنیک گونه مواد مخدر روی معتادان که از ساختار دیداری/ شنیداری قابل توجهی برخوردار بود و دانیل بروئل نقش اصلی آن را ایفا می کرد. متاسفانه موفق به دیدن سه فیلم کوتاه اولیه او J-Cam ، Der Dreifachstecker و فرانک نشده ام. اما خوشحالم که آخرین فیلمش را هر چند یک سال دیرتر- متاسفانه فیلم های اروپایی با تاخیری تقریباً یک ساله پخش جهانی پیدا می کنند و این هم از برکات سیستم سرمایه داری آمریکایی است که بازار پخش فیلم را در اختیار دارد- دیدم و لذت بردم.
وینگارنتر در وطن اش و اروپا فیلمساز شناخته شده ای است. صداهای خیالی نامزد بهترین فیلم از جشنواره امدن، برنده جایزه بهترین فیلم از جشنواره گام های اول آلمان، نامزد بهترین فیلم از جشنواره سینمای آلمان، برنده جایزه بهترین فیلم از انجمن منتقدان سینمایی آلمان و برنده جایزه ماکس افولس شد و مربی ها اولین فیلم آلمانی که بعد از بیست سال به جشنواره کن راه می یافت، نامزد نخل طلای جشنواره کن و سپس نامزد بهترین کارگردانی و برنده بهترین فیلم از جشنواره سینمای آلمان و برنده جایزه بهترین فیلم از انجمن منتقدان سینمایی آلمان شد.
مربی ها داستان دو جوان به نام های یان و پیتر است، دو دانشجوی هم خانه و عضو یک گروه چپ گرای ردیکال و مخفی به نام مربی ها که کارشان ورود مخفیانه به منزل ثروتمندان و برهم زدن اثاثیه و نوشتن شعاری با مضمون " روزهای رفاه شما ابدی نیست " است. هدف آنها ، به رغم وجود دیوارهای بلند و سیستم های گران قیمت امنیتی، تفهیم این موضوع به ثروتمندان است که چندان هم در امنیت نیستند. آشنایی انها با دختری به نام یوله و پیوستن وی به گروه باعث می شود تا هنگام ورود به منزل ثروتمندی به نام هاردنبرگ-که یوله به خاطر تصادف با اتومبیل وی باید تا سال ها بعد اقساط خسارت او را بپردازد- توسط وی غافلیگر شده و اجباراً او را دزدیده و به کوهستان ببرند. اما این آدم ربایی بدون نقشه با علاقه مند شدن گروگان به آنها و برملا شدن این که خود وی نیز در جوانی یاغی و متعلق به نسل ١٩٦٨ بوده ، موقعیت را بیش از پیش پیچیده می کند.
این مصاحبه به خاطر علاقه مشترک مان به برتولوچی و رویابین ها به سعید عقیقی تقدیم می شود، با این امید که بتواند فیلم را در ایران به دست آورده و ببیند.
برای من و خیلی ها فیلم مربی ها یک وجه آموزشی دارد. آیا هدف شما از ساختن این فیلم آموزش تماشاگر بوده و اصولاً چنین علاقه دارید؟
نه، تنها خواستۀ من الهام دادن به انسان هاست. فیلم می تواند سوال های زیادی را در تماشاگر بیدار کند، مثل: آیا واقعاً آن طور که دلمان می خواهد می توانیم زندگی کنیم؟ آیا واقعاً می توانیم دنیا را تغییر بدهیم؟ آیا یک رابطۀ سه نفره ممکن است؟ آیا می توانیم وارد یک حرکت اعتراضی غیر قانونی علیه سیستم بشویم، یا از دیدگاه اخلاقی چنین کاری غلط است؟ تماشاگران موقع خروج از سینما باید خود را بالغ تر و روشن تر حس کنند. برای من ساختن فیلمی که همزمان تفکر برانگیز و سرگرم کننده باشد، بسیار اهمیت داشت.
از دیدگاه روایی در طول فیلم نقاط بسیاری هست که حوادث می تواند سمت و سویی دیگر پیدا کند. در این نقطه ها شخصیت ها مرتباً دست به انتخاب می زنند و با نتایج آنها نیز روبرو می شوند. در زمانه ما سعی بر این است که باور کنیم تصمیم ها و اعمال شخصی ما هیچ گونه تاثیر سیاسی ندارد. آیا مربی ها به نظر شما می تواند برای اثبات خلاف این باور به کار گرفته شود؟ آیا در فیلم به وجود سمت و سویی در جهت آگاه ساختن انسان ها از این زمینه، اعتقاد دارید؟
بله، قطعاً. می خواهم تاکید کنم که: کاری که می کنید، هر چقدر هم که کوچک باشد، می تواند روی جامعه تاثیر بگذارد. همیشه به تجربه کردنش می ارزد. اگر ایده خوبی داشته باشید، شاید کسی پیدا بشود که به راه شما ادامه بدهد، این چیزی است که یان در فیلم مرتب می گوید. هر حرکت بزرگی، ابتدا کوچک بوده، به عنوان مثال می توانم از گاندی اسم ببرم یا از معترضین آلمان شرقی.
یکی از نکات مهم فیلم تصویر کردن جوان های علاقمند به سیاست به عنوان یک بدیل در میان نسلی غیر سیاسی است. آیا به نظر شما فیلم از یک چنین بدیلی حمایت می کند؟
خیر، من سیاستمدار نیستم، فیلمسازم. چیزی که سعی دارم انجام بدهم ایجاد یک انرژی معین در بیننده است و برداشتم از عکس العمل هایی که تا این لحظه دریافت کرده ام این است که موفق شده ام. این انرژی یک جور احساس است. این که اگر در جامعه چیزی اشتباه دارد جلو می رود من باید برای تغییر آن تلاش کنم، این کار می تواند مفرّح باشد. این یک عرف قدیمی است که سیاست و طنز را در کنار هم قرار می دهد، مایکل مور هم از این روش استفاده می کند.
آیا در در طول فیلم سعی یوله برای ایمان آوردن به کاری که وارد آن شده، تحلیل می شود؟ به نظر شما آیا این راه حل های شخصی و مقطعی جایگزین راه حل های اجتماعی دهه های ٦٠ و ٧٠ شده ؟
ما در دوران مدرن زندگی می کنیم: دیگر چیزی به اسم حرکت های اجتماعی باقی نمانده، به همین خاطر مجبور هستیم که شخصاً و به صورت فردی دست به کار بشویم. همزمان فیلم بر ضرورت کار گروهی هم تاکید می کند. برای رسیدن به هدف به همراه و رفیق نیاز دارید. یوله هم همین کار را می کند، ابتدا عضو گروه مربی ها می شود و دست آخر چیزی را پیدا می کند که به آن ایمان می آورد.
در فیلم به بارسلونا اشاره کرده اید، اسپانیا و بارسلونا برای شما یا جوانان آلمان معنای خاصی دارد؟
بارسلونا برای من یک جای ویژه است، شهر و روح حاکم بر آن را خیلی دوست دارم. انقلاب دهه ١٩٢٠ اسپانیا در این شهر شروع شده. اسپانیا برای آلمانی ها یعنی یک جای روشن و آفتابی و در این فیلم به عنوان یک چشم انداز و امیدی تازه به کار گرفته شده است.
در فیلم آدم ها بیشتر از این که تیپ باشند شخصیت هستند. اما آیا می توانیم هاردنبرگ را به عنوان کسی که در گذشته چپ بوده و امروز یک آدم متاهل و دارای شغلی پر در آمد است و گذشته خودش را یک اشتباه می داند، نماینده گروهی از مردم بدانیم؟
بله، اما هاردنبرگ در فیلم به عنوان یک آدم بد معرفی نمی شود، بیشتر شبیه کسی است که پول و قدرت او را اسیر خودش کرده. سعی کردم نشان بدهم که محافظه کار شدن آدم ها به واسطه بالا رفتن سنّ یک اصل کلی نیست. من فکر می کنم این طور نیست، ولی جواب را به تماشاگران واگذار می کنم.
در حاشیه صوتی فیلم تان از موسیقی الکترونیک و راک آلترناتیو، البته از چهار گوشه دنیا، استفاده کرده اید. آیا با این کار می خواستید جهان شمول بودن موضوع فیلم تان را نشان بدهید؟ آیا استفاده از ترانه هاله لویا در پایان فیلم نوعی ستایش از کسانی است که راه هایی غیر معمولی برای ادامه زندگی شان انتخاب می کنند؟
دلیل استفاده از موسیقی راک وجود روحیه مستقل و طغیان گرانه آن است. مخصوصاً ترانه هاله لویا که نتایج تفکر و احساس سه شخصیت اصلی را به نمایش می گذارد. چیزی که تجربه اش کردند، کاملاً موفقیت آمیز نبود. اما در سایه قدرت رفاقت از آرمان هایشان عدول نکردند و زندگی تازه ای را شروع کردند.
دانیل بروئل در هر دو فیلم بلندتان بازی کرده، حالا که بعد از خداحافظ لنین و مربی ها تبدیل به یک ستاره بین المللی شده ، آیا در آینده باز هم با هم کار خواهید کرد؟
ما سال های سال است که با همدیگر آشنا هستیم. به همین دلیل ستاره شدنش اصلاً برایم مهم نیست. من قابلیت بازیگری او را خیلی دوست دارم، به من در روایت قصه هام کمک می کند. به همین خاطر باز هم با او کار خواهم کرد. به نظرم او هم همین فکر را دارد. یک رابطه انرژی زا میان ما وجود دارد. خیلی با هم جر و بحث می کنیم، اما در نهایت تا امروز بیش از اندازه رضایت بخش بوده . دانیل بازیگری است که شما را وادار می کند فراموش کنید که در حال تماشای بک فیلم هستید. این موهبتی است که هر کارگردانی دوست دارد از آن بهره مند بشود.
وقتی به کارنامه شما نگاه می کردم متوجه شدم که شما ابتدا فیزیک خوانده اید و بعد نورولوژی(عصب شناسی)؛ بعد دستیار فیلمبردار شدید و بعد در رشته سینما ادامه تحصیل داده اید. چطور شد تصمیم گرفتید که وارد این عرصه بشوید و به نظرتان سینما بهتر آمد؟
علم و هنر دوستی دیرینه ای با هم دارند. مثلاً لئوناردو داوینچی، هم نقاش است و هم دانشمند. برای من هم همزمان نورولوژیست بودن و فیلمساز بودن، جستجو در میان حقایق زندگی است. اولین فیلمم را در چهارده سالگی با دوربین والدینم ساختم.
فکر جابجا کردن لوازم منزل ثروتمندان از کجا آمد؟
در اینترنت خبرهایی خواندم که شباهت زیادی با کارهای گروه مربی ها داشت.
این کار چه حسی به شما می دهد، واقعاً دلتان می خواهد که آغازگر یک حرکت اعتراضی باشید؟
من عاشق این کارم و خیلی خوشحالم می کند. در سوئد جوان ها به یک بانک حمله کردند و اطلاعیه هایی با مضمون "روزهای رفاه شما ابدی نیست" که من در فیلم استفاده کرده بودم، پخش کردند. در هامبورگ هم جوان هایی که روی تی شرت هایشان همین شعار نوشته شده بود، به یک رستوران لوکس حمله کردند و خاویار و چیزهای گران قیمت شان را بردند؛ بعد هم اعلامیه هایی با همین مضمون در رستوران ریختند. این آرزوی هر فیلمسازی است که فیلمش روی پرده نماند و وارد زندگی واقعی بشود. به نظر من کارهای انقلابی مهم است، قانونی یا غیر قانونی بودنشان اصلاً مهم نیست. آلمان در دهه ١٩٧٠ با گروه های تروریست چپ تجربه بدی از سر گذراند. گروه بادر ماینهوف فقط آدم ها را نکشت، بلکه چپ گرایی را هم نابود کرد. به همین خاطر در فیلم نخواستم حرکت این گروه علیه ثروتمندان را خشونت آمیز نشان بدهم. روز به روز بیکاری زیادتر می شود و انسان ها سختی و درد بیشتری می کشند. مربی ها سعی در تغییر این وضعیت دارند. خیلی لذت بردم وقتی دیدم گروه های فعال آلمانی شروع به کارهایی شبیه عملیات گروه مربی ها کرده اند!
خیلی خوشحالم که فیلم باعث ایجاد حرکتی شده، امروزه مردم آلمان در تلاش هستند تا در مقابل این سرخوردگی مولود سرمایه داری وحشی بایستند. فیلم من بدون شک به شروع این جدال کمک خواهد کرد.
به نظر شما جوان های امروز واقعاً حسرت نسل ١٩٦٨ را می خورند؟
نه، حسرت نسل ١٩٦٨ را نمی خورد، اما این حسرت را دارند که جزیی از یک حرکت بزرگ جوانان باشند. چون در جوانی به شکل طبیعی به عصیان و مخالفت احساس نیاز می کنید. نمی خواهید به چیزهایی که معلم ها، والدین، ارباب ها و روسا می گویند عمل کنید.
اصولاً چه تیپ جوان هایی به شخصیت های فیلم تان شبیه هستند؟
جوان هایی که علیه جهانی سازی و سیاست های استعمارگرانه جهانی می جنگند. آدم هایی مثل اعضای گروه ATTAC که ابتدا در کشورهای اروپایی تشکیل شد و بعد به برزیل و استرالیا و جاهای دیگر هم سرایت پیدا کرد.
عکس العمل طبقۀ مرفه در برابر فیلم چی بود، کسانی که در فیلم هاردنبرگ نماینده آنهاست، مربی ها را چطور ارزیابی کردند؟
اکثریت نسل ١٩٦٨ بعد از تماشای فیلم به این نتیجه رسیدند که با انقلاب ١٩٦٨ برخوردی جدی نداشته اند، البته عکس این موضوع هم صادق است! انقلاب ١٩٦٨ آخرین انقلاب بزرگ در جامعه مدرن بود. بررسی من درباره آدم هایی از این نسل بود که از ایده آل های خود صرف نظر کرده اند و با مسن تر شدن زندگی خلاف جهت آرمان های خودشان را در پیش گرفته اند.
از نظر تاریخی برای ساخت مربی ها از یک واقعه خاص ضد سرمایه داری الهام گرفتید؟ می دانم که در جوانی فعال بوده اید، آیا از تجربه های خودتان در فیلم استفاده کرده اید؟
وقتی جوان بودم وسط آسفالت اتوبان را سوراخ می کردیم و در آنجا درخت می کاشتیم. راننده ها واقعاً از این کار ما حیرت زده می شدند؛ کارهای بامزه ای مثل این، اعتراض های غیر عادی را خیلی دوست دارم. البته از وقایع چریکی ١٩٦٨ برلین هم الهام گرفتم. آن آدم ها برای نشان دادن مخالفت شان با جنگ ویتنام به صورت رئیس جمهور آمریکا تخم مرغ پرتاب می کردند. بعضی وقت ها هم روی کف خیابان ها می نشستند. آن زمان به نوعی با بازماندگان رژیم نازی که سر کار بودند، می جنگیدند. بعد پلیس دانشجویی به اسم نبو اوهنسورگ را کشت و تظاهرات حالت خشونت آمیزی به خود گرفت. این جنگ چپ رادیکال با دولت آلمان بود.
تظاهرات و اعتراض های خیابانی در فیلم نمود خاصی دارد. آیا با گروه های معترض تماسی داشتید، از شما حمایتی کردند؟
بله با گروه ATTAC ارتباط داشتم. در زمینه جهانی سازی اطلاعات خوبی به من دادند. به جز آنها با هیچ گروه دیگری تماس نداشتم، چون می خواستم مستقل از همه گروه ها و سازمان های سیاسی عمل کنم. نمی خواستم برچسب سیاسی طرفداری از گروه خاصی به فیلم و خودم بخورد. در نتیجه شما الان با فیلمی روبرو هستید که قصه اش را تعریف می کند، یک قصه عاشقانه، یک قصه آدم ربایی و جدال میان نسل ها. یک اعلامیه سیاسی نیست.
درباره تاثیر فیلم های سیاسی اجتماعی در دنیا چی فکر می کنید؟ آیا در مقایسه با گذشته این فیلم ها توجه بیشتری جلب می کنند یا نه؟
بله، چون انسان ها باهوش تر شده اند. این را می دانند که یا باید سیستم اقتصادی خود را تغییر بدهند یا نوع بشر به تاریخ خواهد پیوست. این تغییر باید صورت بگیرد. فیلم ها می توانند الهام بخش این دگرگونی باشند.
با توجه به تفاوت موضوعی صداهای خیالی و مربی ها، قصه پروژه بعدی تان درباره چه خواهد بود؟
باز هم متفاوت خواهد بود. اسم فیلم کد ٨٢ است و قصه آن در سال ٢٠٢٥ می گذرد. یخ های قطبی آب شده و زمین ها همه بایر شده اند. ٣٥ میلیمتری و به زبان انگلیسی خواهد بود. یک فیلم مذهبی دربارۀ گروهی شورشی که قصدشان نجات دنیاست.