تصوف هویتی فراتر از دولت ها و کشورها با خود حمل می کند

 

مصاحبه با محمد ناصر خمیر کارگردان بابا عزیز

 

برای ما ایرانی ها محمد ناصر خمیر دو سال و اندی قبل با خبر تولید پروژه بابا عزیز شناخته شد و به خاطر تشابه نامش با ایرانی ها، ابتدا بسیاری می پنداشتند که او فیلمسازی جنوبی است. اما با نمایش فیلم در جشنواره فیلم فجر و دریافت جایزه ای مشخصی شد که فیلم یک محصول بین المللی و کارگردان نیز تونسی است. بابا عزیز که امسال در چند جشنواره شرکت کرده و جوایزی معتبر از جمله جایزه بهترین فیلم جشنواره مسقط- عمان دریافت کرده، هم اکنون در کشورهای زیادی روی پرده است.

محمد ناصر خمیر متولد ١٩٤٨ کوردوبا در تونس، نه تنها فیلمساز بلکه نویسنده،مجسمه ساز، نقاش و خطاط است که در اروپا با کتابهایی که برای کودکان و نوجوانان نوشته  و مصور سازی کرده ، شناخته می شود. او از کودکی به شنیدن و جمع آوری قصه پرداخت. در سال ١٩٧٢  پس از دریافت بورسی از یونسکو به پاریس رفت و شروع به تحصیل در زمینه سینما کرد. اولین کتابش به نام ماده غول در ١٩٧٥ در فرانسه منتشر شد. همزمان شروع به ساختن فیلم برای تلویزیون کرد. اولین فیلم هایش داستان سرزمین خدای خوب[١٩٧٥]، ماده غول[١٩٧٧] و Sommaa[١٩٧٨] نام داشتند. در ١٩٨٢ جایزه ای از جشنواره کتابهای کودکان در مونتروی دریافت کرد و مرکز فرهنگی ژرژ پمپیدو نمایشگاهی از تابلوها، مجسمه ها و خطاطی هایش برگزار کرد. در ١٩٨٢ بعد از ساختن فیلمی تلویزیونی به نام در جستجوی هزار و یک شب به دعوت آنتوان ویتز در تماشاخانه ملی شایو- پاریس- چند ماهی را به گفتن قصه هایی از هزار و یک شب گذراند[این برنامه در سال ١٩٨٨ تکرار شد]. در ١٩٨٦ اولین فیلم بلندش  Les Baliseurs du Désert یا آواره ها را ساخت. این فیلم برنده جایزه طلای جشنواره نانت و برنده نخل طلای جشنواره والنسیا شد. خمیر قصه اولین فیلم بلند خود را بر اساس قصه های عامیانه سرزمین خود تونس-که به چهار گوشه آن سفر کرده بود- شکل داد و نشان داد که مرد صحراست. صحرا در این فیلم مکانی فاقد بعد بود. جایی فاقد ملیت و دور از اقتدار و بی پایان... سوژه فیلم او نیز چیزهایی نادیدنی مانند عشق و باد بودند که در آثار بعدی وی تکرار شدند.

آخرین گردنبند کبوتر دومین فیلم بلند خمیر در ١٩٩١ به نمایش در آمد و برنده جایزه ویژه هیئت داوران از جشنواره لوکارنو و نامزد یوزپلنگ نقره و برنده جایزه طلای جشنواره نامور شد. سومین و آخرین فیلم بلند وی تا این لحظه بابا عزیز یا شاهزاده ای که روح خود را تماشا کرد نام دارد که بر اساس فیلمنامه ای از تونینو گوئرا ساخته شده است. بابا عزیز تمی عرفانی دارد و داستان آن از شرح حال ابراهیم ادهم - عارف بزرگ قرن سوم هجری - گرفته شده است.  پيرمرد درويش عارفي به نام بابا عزيز در بيابان به سوي مقصدي در حرکت است. او كه نابینا است و پياده طي طريق مي كند، نوه ي خود را كه دختر بچه اي هفت ساله به نام ايشتار است به همراه دارد تا دستگير و راهنمايش باشد. ايشتار در طول راه، همواره سؤالهایی از بابا عزیز مي پرسد و بابا عزیز نابین و کهنسال، اما کاملاً هوشیار به سؤالات او پاسخ مي گويد. از خلال پرسش و پاسخ هاي بابا عزیز و ايشتار، فهمیده مي شود كه بابا عزیز، به سمت يك گردهمایی مي رود كه نه او و نه هیچ کدام از شرکت كنندگان گردهمایی، از مکان و زمان دقیق آن اطلاعی ندارند، گردهمایی بزرگ درویشان كه هر شش سال يك بار برپا مي شود. در طول مسير، بارها، ايشتار از همراهی بابا عزيز خسته مي شود و حتي پیش مي آيد كه به دنبال كسي مي گردند كه ايشتار را برگرداند، ولي ايشتار تا پایان، بابا عزيز را همراهي مي كند. بابا عزيز برای ايشتار از سرگذشت شاهزاده اي مي گويد كه وقتی کودك بود و همراه پدربزرگش به همين گردهمایی مي رفت، ‌با او مواجه شده بودند. شاهزاده اي كه اطرافیان خود را رها كرده و شب ها و روزهای بسیار، در كنار يك برکه، با حقیقتی كه در آب بركه مي بيند ‌عاشقانه صحبت مي كند. بابا عزيز و ايشتار به راه خود ادامه مي دهند و در طول مسیر، با افراد و حوادث مختلفی رو به رو مي شوند. آنها با زيد روبه رو مي شوند. مرد جواني ، كه در مسابقه ي قرائت قرآن برنده شده و به واسطه ي شركت در مسابقه قرآن در يك کشور خارجی، با حوادثي رو به رو شده كه او را هم در مسير گردهمایی درویشان قرار داده است. زيد مي خواهد در گردهمایی، شاعر درویشی را كه مجذوب شعرهایش است، پیدا كند. آنها در ادامه ي راه با عثمان برخورد مي كنند و از طريق سرگذشت عثمان با حسين و حسن آشنا مي شوند. سرگذشت عثمان از رسيدن او براي مدتي کوتاه به آرزوهایش و بعد جدا شدن و در حسرت آنها ماندن حكايت مي كند. آروزهایی كه فقط مادی و دنیايی بوده اند. حسين شاگرد خوشنویس و دوست عثمان است، جوان آرمان گرايي كه نا اميدانه در پي كمال است. حسن برادر دوقلوي حسين و از نظر اخلاقي در نقطه ي مقابل اوست و گاه در حال عياشي ديده مي شود. بابا عزيز و ايشتار به راه خود ادامه و با نور رو به رو مي شوند. نور دختر جواني است كه به دنبال پدر شاعرش در پي راهيابي به گردهمایی درویشان است. شاهزاده، زيد،‌ نور، حسن، حسين و عثمان هر كدام با حوادثي، با گردهمايي درويشان ارتباط پيدا كرده و در پي رسیدن به آنند. مشخص نیست از تمام آنهايي كه در تكاپو براي رسيدن به گردهمایی بودند، کدام يك در آنجا حضور دارند. حلقه ي درویشان در حال چرخیدنند. گويي این حرکت، آنها را به سوی ستارگان مي برد.

از ویژگی های فیلم بابا عزیز ثبت آخرین روزهای حیات ارگ بم است. سکانس پایانی فیلم و در واقع محل گردهمایی دراویش در بنای ارگ قدیم فیلمبرداری شده است. در این بخش از فیلم ١٥ گروه موسیقی محلی از ایران و دیگر کشور های خارجی مثل هند ، پاکستان و... مراسم گرد همایی دراویش را در نقاط مختلف ارگ همراهی می کنند . گفتنی است در این میان ٥ گروه موسیقی ایرانی از اقوام مختلف حضور دارند .

بابا عزیز تا این لحظه بزرگترین پروژه مشترک سینمای ایران در عرصه بین المللی محسوب می شود. فیلم محصول مشترک ایران و ٤ کشور فرانسه ، آلمان ، تونس و انگلستان است . این فیلم با بودجه ای بالغ بر دو میلیون و سیصد هزار یورو ساخته شده  هر کشور براساس توانمندی خود سهمی در تولید دارد . در این میان فرانسه با سهمی حدود هشت صد هزار یورو در تامین موسیقی ، تدوین ، امور تولید و دستمزد برخی عوامل؛ بیشترین سهم مالی را در تولید این فیلم دارد . آلمان با هفتصد هزار یورو، امکانات لابراتواری ، جلوه های ویژه تصویری ، استدی کم و هزینه بیمه فیلم را تقبل کرده است. تهیه کننده تونسی با سیصد هزار یورو هزینه های فیلمبرداری و دستمزد عوامل تونسی را هنگام تولید در تونس ، لیبی و اسپانیا پرداخت کرده و سهم سینمای کشور ما چیزی حدود دویست و سی هزار یورو؛ معادل دویست و هشتاد میلیون تومان است. ضمن اینکه بیشتر عوامل اصلی تولید ایرانی هستند. فیلمبرداری بابا عزیز به مدیریت محمود کلاری و در ایران انجام شده است. باقیمانده هزینه ها شامل هزینه های صدابرداری ، دستمزد صدابردار و امکانات لابراتواری نیز توسط انگلستان تامین شده است. پرویز شاهین‌ فر، حسین پناهی، گلشیفته فراهانی، محسن قاضی ‌مرادی و ... به همراه بازیگران خارجی در این فیلم  به ایفای نقش پرداخته اند.

محمد ناصر خمیر تا امروز چندین کتاب قصه برای کودکان به نام های جن نامه[٢٠٠٢]، داستان قصه گوها[٢٠٠١]، کتاب اجنه[٢٠٠١] ،من بچه همسایه را قورت دادم [٢٠٠٠]، قاضی، مگس و مادربزرگ[٢٠٠٠]، الفبای شن ها[١٩٩٨]، حرف های اسلام [١٩٩٥] نوشته و معلم تاریخ شفاهی نیز بوده است.

 

ابتدا کمی از سمبولیسمی که به شکلی غنی در فیلم تان هم وجود دارد، صحبت کنیم. جایگاه نمادهایی چون آهو که در ادبیات صوفیانه بسیار استفاده می شود یا شاهزاده ای که از روی تصویر منعکس شده خودش در آب به اعماق روح خود نگاه می کند، در فیلم شما و تفکر شما چیست؟

در هر ادبیاتی سمبل هایی وجود دارد و فرهنگ مرتباً آنها را تولید می کند. تصاویری مثل آهو یا تصویر منعکس شده در آب -که هرگز از یادها نمی رود- با گذشت زمان جزیی از فرهنگ عامیانه ما شده. به عنوان نمونه در فرهنگ عامیانه، دیدن یک گدا شما را به یاد مرگ می اندازد. در ادبیات مان هم عزرائیل مرگ را به عنوان چیزی تاریخی نمایندگی می کند. این ها را همه فقرا می دانند. اما ثروتمندها به خاطر تغییری که در فرهنگ خود داده اند به مرور این کدها را فراموش کرده اند. آهو در ادبیات صوفیانه مرتباً مورد استفاده قرار می گیرد. آهو در نزد صوفی رمزگان زیبایی، عشق و خوشبختی است.

 

آیا شما هم با رفتن به دنبال آهویی که در فیلم وجود دارد در صدد ترسیم راهی برای زندگی تان هستید؟

راستش دقیقاً نمی دانم دنبال چه چیزی هستم. البته در نهایت یک کارگردان هستم، نه یک صوفی. تصوف بعد شعرگونه، معنوی و زیبایی شناختی اسلام است. پس ترجیح دادم تا روی فرهنگ غنی تصوف تاکید کنم، چون نمی خواستم میدان را به مشتی بنیادگرای دینی بسپارم تا به نام اسلام صحبت کنند.

 

در فیلم به زبان های مختلفی صحبت می شود. مثلاً بابا عزیز فارسی صحبت می کند و نوه او ایشتار گاهی عربی و گاهی فارسی. این وضعیت در مورد مسافران دیگر هم صدق می کند. این موضوع را حتی می شود به نوع موسیقی مورد استفاده شما هم تعمیم داد...

می دانید که مولانا اشعارش را به فارسی نوشته، برعکس یونس اَمره اشعارش را به ترکی نوشته و محی الدین ابن عربی و عطار  به عربی نوشته اند. چون تصوف هویتی فراتر از دولت ها و کشورها با خود حمل می کند. در گذر زمان تصوف از زبان های ترکی، فارسی، عربی و کردی استفاده کرده است. دلیل اصلی این که فیلم را در ایران ساختم این بود که زمانی نقطه تلاقی و جوشش این فرهنگ بوده. وقتی داشتم روی موسیقی فیلم کار می کردم هم با همین حساسیت حرکت کردیم. هدفم نشان دادن این بود بر خلاف آن که به نظر می رسد اسلام چهره ای تک بعدی دارد، در محیط های جغرافیایی مختلف چهره های متفاوتی هم پیدا کرده است. امروزه اسلام در مراکش ،آسیا ،افریقا و خاورمیانه و ترکیه چهره های متفاوتی دارد. بنابر این موسیقی فیلم هم از ایران، مراکش، افغانستان، ترکمنستان، بلوچستان، هندوستان و خراسان یعنی از جغرافیاهای متفاوت می آید. حرف های یکسان با ملودی های متفاوت باعث غنا بخشیدن اتمسفر فیلم و ترسیم تنوع فرهنگی آن شده، یعنی اصل در همه جا یکسان است، ولی روش ها متفاوت.

 

در گفت و گوهای قبلی تان به این مسئله اشاره کرده اید که فیلم های تان در تونس مورد توجه قرار نمی گیرند و پخش نمی شوند. وضعیت فیلم فعلی تان از چه قرار است؟

بابا عزیزهنوز در تونس اکران نشده اما داریم روی این قضیه کار می کنیم. تونس را می توانید به یک روستا تشبیه کنید. در تونس این تصور عمومی وجود دارد که از هر چه در فکر طرف مقابل می گذرد کمی بالا و پایین اطلاع دارید.وقتی کار تازه یا جالبی انجام می دهید، متاسفانه احتیاج دارید که برای آنها توضیح دهید. به همین خاطر هم در حال حاضر دارم یک متن ٧٠-٨٠ صفحه ای برای وزارت فرهنگ آماده می کنم که در آن طرز کارم، انگیزه ها و هدف هایم را برایشان شرح داده ام. وقتی آن را بخوانند بهتر خواهند فهمید و فکر می کنم قبول خواهند کرد.

 

همان طور که از عنوان بندی فیلم مشخص است با یک فیلم چند ملیتی سر و کار داریم...

فیلمنامه را در ١٩٩١ نوشتم. اما به خاطر این که فیلم درباره اسلام بود، باید با پیشداوری های تهیه کنندگان اروپایی می جنگیدم. قبولاندن این که فیلم از فرهنگ صحبت می کند نه دین، کار چندان راحتی نبود. فرهنگ جمعی در سال ١٩٩١ تغییر پیدا کرده بود؛ و بعد از ١١ سپتامبر این پیشداوری ها درباره شرق و جنوب با عکس العمل های شدیدی همراه شده.  امروزه بیشتر از هر زمان دیگری به خلق زبانی مشترک نیاز داریم.

شلوغ بودن تیتراژ فیلم و این که چند ملیتی است هم به خاطر نیاز به پول فراوان نبود. به این خاطر این است که هر کسی با کمی پول در این کار مشارکت کرد.

 

می گویید که فیلمسازان شرقی قصه های زیادی برای گفتن دارند. ولی اگر کسی پیدا شود و بگوید:" تمام تصاویر و مناظر زیبا ، لباس ها و طراحی صحنه و نوع استفاده از رنگ، نشانه های موجود در مغز تماشاگر غربی از شرق را با خود حمل می کند" چه جوابی می دهید؟

ابتدا بگویم تا امروز کسانی که فیلم را دیده اند نفهمیده اند که چه چیزی را باید مورد نقد قرار بدهند. تمام این لباس ها، رنگ ها و موسیقی در واقعیت وجود دارند. اینها خود فرهنگ هستند. غربی ها قصه های هزار و یک شب را دوست دارند چون فانتزی هایی هستند که برای آنها هرگز به واقعیت نپیوسته اند. اما این چیزها قبل از این که غرب آنها را کشف کند، واقعاً وجود داشته اند.  نمی توانیم تفکر و خیالات خودمان را به خاطر این که دیگران چه فکر خواهند کرد، عوض کنیم.  وقتی مناظر زیبا در فرهنگ مان وجود دارد و می شود گفت که"حقیقت این است" مجبور نیستیم مناظر زشت را تصویر کنیم. در واقع چیزی که غرب امروز می خواهد ببیند، بیچارگی شرق است. حتی روی این کار سرمایه گذاری می کند. متاسفم، من در این کار شرکت نخواهم کرد.