Leos Carax
میان جنون و نبوغ یا راز آفرینش
مصاحبه با لئو کاراکس
امسال اولین دوره جشنواره بین الملی فیلم آوراسیا با هماهنگی بنیاد سینمایی و امور سمعی و بصری ترکیه – TÜRSAK – و مرکز فرهنگی هنری آنتالیا – AKSAV- برگزار شد. در این جشنواره میهمانان معتبری هم چون لئو کاراکس نیز حضور داشتند و این فرصت مغتنمی برای صحبت کردن با این فیلمساز گریز پا بود.
لئو کاراکس یا بهتر بگویم الکساندر اسکار دوپون فیلمساز کم کاری است، اما جایگاه مهمی در سینمای فرانسه و جهان دارد. او با نوشتن نقد فیلم وارد جهان سینما شده، فیلم کوتاه ساخته و در ٢٤ سالگی با اولین فیلم بلندش پسرها دخترها را ملاقات می کنند شروعی بسیار درخشان را تجربه کرده است. استقبال چشمگیر منتقدان در جشنواره کن- برنده جایزه بهترین فیلم جوانان- و نامزدی فیلم برای دریافت جایزه سزار بهترین فیلم اول راه را برای ساختن دومین فیلمش خون پلید هموار کرد. خون پلید نامزد دریافت خرس طلایی جشنواره برلین و برنده دو جایزه دیگر از همین جشنواره و برنده جایزه لویی دلوک شد. اما سومین فیلم او در ١٩٩١ با نام عشاق پون نوف یا عشاق روی پل که یکی از گران ترین محصولات سینمای فرانسه نیز بود، به رغم سکانس های فوق العاده و نامزدی اش برای دریافت جایزه بهترین فیلم خارجی از جشنواره فیلم شیکاگو و مراسم بافتا ، یکی از بزرگ ترین شکست های تاریخ سینمای فرانسه را نیز رقم زد. همین امر باعث شد تا کاراکس هشت سال طولانی دست از فیلمسازی کشیده و خود را به گوشه ای دورافتاده تبعید کند. کاراکس در ١٩٩٩ با ساختن پولا ایکس به سینما بازگشت و در جشنواره کن همان سال نامزد دریافت نخل طلا شد. او در حال حاضر سرگرم پیش تولید پنجمین فیلم خود زخم ها است. فیلمی درباره یک سرباز کهنه کار روس که در سفر به سوی مقصدی نامعلوم با یک زن و دختر بچه هشت ساله ای همراه می شود.
این مصاحبه در محل اقامت او، هتل هیل ساید سو و به همت فیرات یوجل یکی از دوستان منتقد ترک- عکس ها نیز کار اوست - صورت گرفت. کاراکس بسیاری از پرسش ها را درباره فیلم های پیشین خود، به خاطر مشکلات روانی که داشته و دچار فراموشی شده، بدون پاسخ گذاشت. او مرتباً سیگار می کشید و اغلب سوالات را با حاشیه روی های فراوان جواب می داد و به همین دلیل برقراری ارتباط با وی مشکل بود. اما همان طور که خودش اذعان دارد، آوار جنون و نبوغ همزمان بر سر هنرمند خراب می شود؛ از این رو به پرسیدن ادامه دادیم.
آخرین فیلم تان پولا ایکس با فیلم های قبلی تان تفاوت های زیادی داشت. قبل از هر چیز، مخصوصاً در یک ساعت اول فیلم، روایت و تدوین بسیار ساده و از جامپ کات و سایر عناصر زیبایی شناختی خبری نبود. دلیل این تغییر چیست؟
هفت هشت سالی است که فیلم نساخته ام. کارگردانی نیستم که مرتب فیلم بسازم. خودم را نیازمند تجربه کردن چیزهای متفاوت در فیلم ها احساس می کنم. به همین خاطر هر فیلم من نوعی واکنش به فیلم قبلی است. موقع ساختن اولین فیلم ام پسرها با دخترها ملاقات می کنند بیست سال بیشتر نداشتم. درباره سینما چیز زیادی نمی دانستم و دوست داشتم با نور، تدوین و دوربین بازی کنم. اما حالا دیگه این چیزها برام جالب نیست. از طرف دیگر موقع ساختن پولا ایکس اولین بار بود که بدون داشتن فیلمنامه داشتم فیلم می ساختم. این موضوع مرا محدود می کرد، اما انتخاب آگاهانه ای بود.
فیلم از سه قسمت متفاوت تشکیل شده، یک ساعت اول تصاویر روشن و پر از رنگ مایه های سبز است و بعد جای خودش را به فضایی تاریک می دهد...
راستش خیلی خوب به خاطر نمی آورم. از ساختن پولا ایکس پنج شش سالی گذشته و فیلم را بعد از ساختن تماشا نکردم. اما همان طوری که اشاره کردید سه پاره بودن آن را به یاد می آورم. قسمت اول که در دشت می گذرد " در روشنایی " نام داشت. این قسمت را که رنگ های سبز و سفید بر آن حاکم بود با ٣٥ میلیمتری فیلمبرداری کردیم. قسمت دوم در پاریس می گذشت و بسیار کم از رنگ استفاده کردم و با ١٦ میلیمتری فیلمبرداری شده بود. قسمت سوم هم در یک کارخانه بود که فضای تاریکی داشت. در این قسمت رنگ های غالب سیاه و زنگ زدگی های گوشه و کنار کارخانه بود.
قهرمانان شما یک ویژگی مشترک دارند و آن فرار کردن و رها شدن است. آیا می شود گفت که فیلم کلاً بر اساس آرزوی پولا ایکس برای فرار از همه چیز بنا شده؟
جدا کردن آرزو و احتیاج از یکدیگر خیلی سخت است. به نظر من خواست یک کارگردان برای ساختن یک فیلم کافی نیست. باید نیاز به ساختن فیلم را احساس بکند. در زندگی هم همین طوری است، اسم فیلم پولا ایکس است، اما اسم کتابی که از آن اقتباس شده " پی یر یا ابهام ها "- اثر هرمان ملویل- بود. موضوع اصلی فیلم هم همین است. چرا پی یر به این زن، به این موجود که ناگهان وارد زندگیش می شود و می گوید که خواهر اوست، باور دارد؟ تنها علتش این نیست که پی یر زندگی خوبی دارد و ایزابل یک زندگی ترسناک. هدف پی یر داشتن یک رفتار خوب و کمک کردن به او نیست. او نمی خواهد آن چه را که درست و خوب است ، انجام بدهد. زندگی ایزابل نابود شده؛ زندگی پی یر با او متفاوت بوده، اما با این حال منجر به تجربه عملی زندگی نشده . او خوش تیپ، سالم و ثروتمند، خلاصه بگم صاحب همه چیز بوده. اما ایزابل جنگ را تجربه کرده و از همه بدتر یتیم بوده . پی یر محتاج تجربه عملی است، یعنی اولین و مهم ترین چیز در زندگی که در عین حال خطرناک ترین چیزها هم هست.
در فیلم های قبلی تان فرار برای قهرمان های تان یک نقطه امید بود، اما در پولا ایکس تلاش پی یر برای بنا کردن یک زندگی تازه نتایج تراژیکی به بار می آورد.
چون پی یر انسان کوچکی است. مثل هملت، مثل عیسی ، مثل هر قهرمان دیگری و با این وجود پی یر هم سوال بزرگی از خدا می پرسد. اما خودش ضعیف و کوچک است.
منتقدان وجوه اتوبیوگرافیکی از این قصه بیرون کشیده اند. میان پی یر که سوالات بزرگی می پرسد و رمان نویس جوان- ملویل - و لئو کاراکس که اولین فیلمش را در ٢٤ سالگی ساخته ارتباطی وجود دارد؟
حتماً هست. این در مورد هر انسانی که چیزی را خلق می کند صادق است. من کتاب هرمان ملویل را در ١٩ سالگی خواندم. در ٢٥ سالگی و ٣٠ سالگی دوباره خواندم و به رغم درک نکردن تمامی اثر هربار به خودم گفتم این کتاب من است. وقتی ملویل موبی دیک را نوشت کسی که کتاب را بفهمد و دوست داشته باشد، وجود نداشت. یک سال بعد " این بار چیز مردم پسندتری خواهم نوشت " گفت و به راه افتاد. اما " پی یر یا ابهام ها " ناکامی بزرگ تری برایش به بار آورد. وقتی کتاب را نوشت، مثل من در هنگام ساختن فیلم سی ساله بود. به نظر من " پی یر یا ابهام ها " کتاب مهمی است که هر جوانی باید آن را بخواند. کتاب هر چقدر از نظر ملویل اتوبیوگرافیک باشد، فیلم همان برای من همان طوری است. اما قهرمان فیلم بر خلاف سه فیلم قبلی ام که اسم اصلی من " الکس " را بر خود دارند ،این بار هم سن و سال من نیست، خیلی از من جوان تر است.
در سه فیلم اول تان نقش اصلی را دنیس لاوان بازی می کند، طوری که برای تماشاگر تصور فیلمی از کاراکس بدون او سخت است. اولین بار در پولا ایکس با بازیگر دیگری- گیوم دپاردیو- کار کردید. دلیل این تغییر چی بود؟ آیا دپاردیو را به عنوان یک لاوان تازه انتخاب کردید؟
برای من پیدا کردن بازیگر واقعاً سخت است. پیدا کردن دنیس لاوان دو سال وقتم را گرفت و زمانی که پیداش کردم سه فیلم با او ساختم. اما خارج از فیلم ارتباط شخصی با او ندارم. احتیاج زیادی به دانستن درباره بازیگران مرد در خودم احساس نمی کنم. اما درباره بازیگران زن موضوع کاملاً بر عکس است. در فیلم هایم از دوستان دخترم استفاده می کنم و می خواهم همه چیز را درباره آنها بدانم. اوایل دلم نمی خواست پولا ایکس را بسازم. چون به نظر من رمان های بزرگ را نباید به فیلم برگرداند. از همه بالاتر این که قرار نبود با دنیس لاوان کار کنم، چون که سن و فیزیکش به درد این فیلم نمی خورد. بعد گیوم را پیدا کردم. راستش هیچ وقت برای یک نقش بیشتر از یک گزینه ندارم. یا کسی را پیدا نمی کنم یا فقط یک نفر پیدا می کنم. مثلاً موقع ساختن عشاق پون نوف وقتی دنیس زخمی شد، تهیه کننده از من خواست تا بازیگر دیگری پیدا کنم. اما من بهشان گفتم که این کار غیر ممکن است. دنیس تنها کسی است که به درد آن نقش می خورد. در مورد گیوم هم احساس مشابهی داشتم. کارگردان باید برای نقش کسی را پیدا کند که واقعاً لزوم آن تجربه را احساس کند. گیوم هم به این فیلم نیاز داشت.
این حرفی که می زنید فقط درباره بازیگران مرد صدق می کند؟
انتخاب بازیگر زن خیلی راحت تر است، چون بهترین زن دنیا را انتخاب می کنید. زنی که عموماً عاشق او هستید و این هم موقعیت را سهل تر می کند.
از ملویل صحبت کردید، نویسنده های دیگری هم هستند که کتاب های شان را بخوانید؟
وقتی بچه بودم الکساندر دوما را دوست داشتم. حالا ملویل، لویی فردینان سلین و کلایست و از همه مهم تر داستایوسکی را دوست دارم.
در واقع همه نویسنده هایی که آثارشان تداعی کننده سقوط است...
بله. همه شان دیوانه اند. کلایست تمام زندگیش را با گشتن به دنبال زنی که با او خودکشی کند گذراند و درجوانی هم خودکشی کرد. داستایوسکی یک روانی کامل است. سلین هم ذاتاً فاشیست بود. آره، همه شان دیوانه اند. اما به نظرم خلاقیت همیشه همراه با جنون ظاهر می شود.
آیا شباهت هایی میان فیلم های خودتان و سینماگران موج نوی فرانسه، مخصوصاً گودار و تروفو، حس می کنید؟
من تحصیلات سینمایی ندارم. همزمان با شروع به فیلمسازی، سینما را هم کشف کردم. در اولین فیلم هایم، مخصوصاً فیلم های کوتاهم یک رابطه نزدیک با سینمای صامت، کلاسیک های هالیوود، موج نوی فرانسه و مخصوصاً ژان لوک گودار برقرار کردم. از خون پلید به بعد احساس کردم دینی را که به سینما داشتم، ادا کرده ام. خیلی از این کارگردان هایی که مرده بودند، باعث شده بودند تا عاشق سینما بشوم. به آنها چیزهای زیادی بدهکار بودم ، اما دیگر نمی خواستم درباره سینما فیلم بسازم.
موسیقی در فیلم های شما جایگاه ویژه ای دارد. مخصوصاً خون پلید که که طراحی و تدوین صدا در آن کارکرد ویژه ای دارد...
در خون پلید فقط صدا نیست، بلکه تصاویر و رنگ هم نقش مهمی دارند. اما در اصل انجام این کارها آن طور که به نظر می آید ، سخت نیست. مدیر فیلمبرداری خون پلید در آن زمان نزدیک ترین دوستم ژان ایو اسکوفیه بود. در واقع سه فیلم اولم را از طراح صحنه گرفته تا بازیگر و مدیر فیلمبرداری گرفته تا تهیه کننده با یک گروه ثابت ساخته ام. طبیعی است که این موضوع کار را خیلی راحت تر می کند. بعد از هم جدا شدیم. تهیه کننده مرد، دستیارم مرد و با مدیر فیلمبرداری هم دعوا کردیم و او به هالیوود رفت. از ژولیت بینوش هم جدا شدم، اما در این سه فیلم به عنوان یک گروه هماهنگی و سازش عجیبی با هم داشتیم.
درباره سینمای فرانسه در یک دهه و نیم گذشته چی فکر می کنید. مثلاً در پایان فیلم پولا ایکس از کلر دنیس تشکر کرده بودید، فیلم های او را چطوری ارزیابی می کنید؟
کلر موقع ساختن پولا ایکس خیلی به من کمک کرد. اما راستش بخواهید او را خیلی خوب نمی شناسم، فیلم هاش را هم ندیده ام. حقیقتش اینه که سینمای فرانسه را هم در کل نمی شناسم.
آیا می شود گفت که ترجیح می دهید خارج از جریان اصلی فیلمسازی باشید؟
این اتفاق انتخابی نیست، اما خارج از جریان بودنم را قبول دارم.
در میان فیلم های خودتان کدام یکی را بیشتر می پسندید؟
بعضی وقت ها فکر می کنم که فیلم هام خیلی مهم هستند، یعضی وقت هام به نظرم می آید که هیچ ارزشی ندارند. هیچ کدام شان را بعد از ساخت تماشا نکرده ام. فکر می کنم پولا ایکس را بیشتر و خون پلید را کمتر از همه دوست دارم، راستش خیلی هم مطمئن نیستم.
پروژه آخرتان زخم ها در چه مرحله ای قرار دارد؟
در حال حاضر دنبال بازیگر می گردم. اگر بازیگر ایده آلم را پیدا نکم، امکان دارد که فیلم را نسازم. فیلم یک داستان فانتزی درباره آمریکاست، اما طبیعی است که آمریکای من؛ یک مرد جوان ، یک زن جوان، یک بچه و مفیستو در فیلم حضور دارند.
از نظر روایی به پولا ایکس بیشتر شبیه خواهد بود یا به فیلم های اولیه تان؟
در واقع تصور می کنم با همه آنها تفاوت خواهد داشت. زخم ها یک فیلم شاد و طنزآلود خواهد بود، یعنی عناصری که در فیلم های قبلی ام اصلاً وجود ندارند.