همه خانواده ها دیوانه اند

مصاحبه با ژان مارک واله کارگردان د.ی.و.ا.ن.ه.

 

ژان مارک واله متولد ١٩٦٣ مونترال از استان کبک کاناداست. در Ahuntsic College و دانشگاه مونترال سینما خوانده و در ١٩٩٢ با اولین فیلم کوتاهش موفق شده تا جوایز متعددی از جشنواره های معتبر دریافت کند. فیلم کوتاه بعدی او به نام گل های جادویی- درباره پسری که از دست پدر خشمگین و الکلی خود به دنیای رویاها پناه می برد- و کلمات جادویی نیز هفت جایزه از جشنواره های بین المللی دریافت کرده اند.

واله در ١٩٩٥ اولین فیلم بلندش لیست سیاه را -با شرکت میشل کوته- کارگردانی کرد. لیست سیاه که درامی درباره لیست مشتریان سرشناس یک روسپی بود، برنده جایزه بهترین کارگردانی و تدوین از Golden Reel Award و نامزد همین جوایز از مراسم Genie شد و توانست رکورد گیشه را در کانادا بشکند. در این فیلم میشل کوته نقش قاضی جوانی را بازی می کرد که با یافتن لیست مذکور زندگی خود و خانواده اش در معرض خطر قرار می گرفت. توفیق فیلم باعث شد تا واله بعد از کارگردانی قسمتی از سریال غریبه ها ساختن محصولی هالیوودی به نام دیوانه ها: دسته دوباره می تازد[١٩٩٧] با شرکت ماریو وان پیپلز را عهده دار شود که در واقع ادامه فیلم دسته[١٩٩٣ وسترنی ساخته وان پیپلز درباره ماجراهای گروهی رنگین پوست که در هنگامه جنگ داخلی در جستجوی طلا بودند] بود. واله دو سال بعد با عشق شکست خورده ژانر تریلر را آزمود. داستان دختری که سعی در تسویه حساب با دوست پسر شیادش داشت. فیلمی که نتوانست هیچ کس را راضی کند.

بعد از این شکست بزرگ، شش سال طول کشید تا واله فیلم تازه ای- به جز سریال ماجراهای سری ژول ورن- بسازد. د.ی.و.ان.ه بار دیگر سبب شد تا واله و میشل کوته در کنار هم قرار بگیرند. فیلمی که نامزد ٩ جایزه و برنده ٣ جایزه- بهترین فیلم، فیلمنامه و کارگردانی- از مراسم Génie، جایزه فیلم برگزیده تماشاگران از جشنواره AFI ، برنده جایزه بهترین فیلم از جشنواره Boulder ، جایزه بهترین فیلم از مراسم Golden Reel ، برنده جایزه بهترین کارگردانی و بهترین فیلم از جشنواره  Jutra، و جایزه بهترین فیلم از جشنواره مونترال شده و به عنوان نماینده کشور کانادا به مراسم اسکار فرستاده شود. به جرات می شود د.ی.و.ان.ه پر جایزه ترین فیلم کانادایی سال های اخیر است. درباره این فیلم با ژان مارک واله به گفت و گو نشسته ایم و حاصل کار بهتر از آن چیزی شد انتظارش را داشتیم. واله منتقد بی پروای فیلم های خویش است و درباره د.ی.و.ان.ه با اشتیاقی عجیب سخن می گوید.

شنیدم که ساختن د.ی.و.ا.ن.ه. ده سال طول کشیده است. چرا این قدر طولانی ؟

روی پروژه های دیگری کار می کردم. از ١٩٩٥ تا ٢٠٠٠ فیلمنامه را نوشتم. از ٢٠٠٠ تا ٢٠٠٤ مرتباً روی آن کار کردم. در پنج سال اول دو فیلم بلند سینمایی ساختم، وقتی داشتم روی این دو فیلم کار می کردم، نتوانستم وقتی برای فیلمنامه د.ی.و.ا.ن.ه. جدا کنم. وقتی به چهل سالگی نزدیک شدم، نشستم و فیلم هایی را که ساخته ام و فیلم هایی را که دوست دارم با هم مقایسه کردم و فرسنگ ها فاصله بین آنها دیدم. فکر کردم و به خودم گفتم چرا این قدر فیلم های بد می سازم؟ به همین خاطر هر کاری را که داشتم رها کردم، یک سال تمام فقط روی فیلمنامه د.ی.و.ا.ن.ه.  کارکردم. وقتی فیلمنامه تمام شد، سه سال فقط برای یافتن سرمایه لازم به این در و آن در زدم، می دانید فیلم گران قیمت ترین محصول بخش فرانسوی زبان کاناداست. سه سال طول کشید تا آدم ها را قانع به سرمایه گذاری روی فیلم بکنم و پیدا کردن همکاران درست هم دو سال وقتم را گرفت. وقتی این پروژه را شروع کردم ٣٢ سال داشتم و حالا که تمام شده ٤٢ سال دارم.

 

در فیلم د.ی.و.ا.ن.ه. ژانر درام خانوادگی را گرفته و شروع به دگرگونی آن کرده اید. آیا این انتخاب آگاهانه بود؟

واقعاً فکر می کنید این یک درام خانوادگی است؟ البته از بیرون این طوری دیده می شود، ولی برای من یک پروژه کاملاً شخصی بود. در واقع شما همیشه چیزهایی را که می شناسید، بهتر روایت می کنید. من هم در این فیلم از چیزهایی حرف زده ام که خوب می شناسمشان. از زندگی فرانسوا بولای، خانواده اش و زندگی اش؛ رابطه پدر و پسر را گرفتم و به آنها چیزهایی درباره موسیقی و معنویت اضافه کردم. از به هم پیوستن دنیای بولای و من د.ی.و.ا.ن.ه. متولد شد.

 

تجربیات شخصی بولای چطور به شکل فیلمنامه در آمد؟

بولای از دوستان نزدیک همسر سابقم است و هر وقت با هم روبرو می شویم چیزهای خنده داری درباره خانواده اش برایم تعریف می کند. اما یک روز ماجرای غم انگیزی برایم تعریف کرد، این که چطور پدرش به خاطر همجنس گرا بودنش با او برخورد بدی کرده بود. اما وقتی برادرش خودکشی کرد، موقع رفتن او دم در دست به گردنش انداخته و او را بغل کرده بود. این بغل کردن یعنی"اگر قرار باشد یک پسر دیگر را هم باید از دست بدهم، تو را همین جور که هستی به عنوان پسرم قبول می کنم". وقتی این را شنیدم از بولای خواستم همه چیز را درباره خانواده اش بنویسد و برای من بفرستد، بعد از مدت کوتاهی یک نوشته ١٠٠ صفحه ای توی صندوق پستی ام بود. اما شباهتی به فیلمنامه نداشت، روی ساختار آن فکر کردم و به شکل فیلمنامه درش آوردم. به همین خاطر هسته مرکزی فیلمنامه رابطه پدر و پسر است، روی موضوع همجنسگرایی خیلی متمرکز نشدم.

 

مارک آندره گرودین- کسی که نقش شخصیت اصلی فیلم یعنی زاکاری را بازی می کند- آدم شناخته شده ای است، چطوری وارد این پروژه شد؟

کاش خودش اینجا بود و خودتان می دیدید. یک بازیگر خیلی خوش تیپ، به شکلی باورنکردنی سکسی و صاحب یک جذابیت طبیعی و یقین دارم که بعد از اکران جهانی د.ی.و.ا.ن.ه. در سطح بین المللی مطرح خواهد شد. آشنایی من با گرودین به ١٩٩٣ برمی گردد، آن زمان هفت هشت سال بیشتر نداشت. آن زمان داشتم یک فیلم کوتاه می ساختم و نقش اصلی را به او دادم. روز تولد من و مارک آندره یک روز با هم فاصله دارد، چند سال پشت سر هم این روز را در خانه من جشن گرفتیم. دو سالی توی این مهمانی ها فاصله افتاد. برای انتخاب بازیگر د.ی.و.ا.ن.ه. از او هم دعوت کردم. فکر می کردم بتواند نقش یکی از برادرها را او بازی کند، برای نقش اصلی به فکرش نبودم. وقتی از در وارد شد، جدا شوکه شدم و گفتم"چقدر عوض شدی!" و بلافاصله نقش زاک را به او دادم. برای این شخصیت واقعاً به کسی احتیاج داشتم که هاله ای مثل "ستارگان راک" دور خودش داشته باشد، کسی که به محض وارد شدن به جایی فوراً حضورش احساس بشود و هر چیزی را که دنبالش بودم در گرودین پیدا کردم.

 

روی شخصیت بقیه برادرها در فیلم کار نشده و توصیف هایی سطحی مثل"باهوش"، "عاشق ورزش" یا "چاق" برای شان به کار برده اید. آیا این یک انتخاب آگاهانه برای فوکوس کردن روی رابطه زاکاری و پدرش بود؟

بله، حق با شماست. فیلم از میان پنج برادر بیشتر با زاکاری و برادری که معتاد است سر و کار دارد، بقیه برادرها واقعاً خیلی پرداخت نشده اند. نسخه اولیه فیلم ٣ ساعت بود و پرداخت شخصیتی بقیه برادرها این قدر سطحی نبود. اما وقتی مجبور شدیم یک ساعت از فیلم را کوتاه کنیم و زمان نمایش را به دو ساعت برسانیم، اجباراً روی شخصیت های پدر، زاکاری و برادر معتادش فوکوس کردیم. از طرف دیگر چون فیلم زمان های مختلف و متفاوتی را در بر می گرفت، برای آشنایی تماشاگر با پنج برادر باید یک راه عملی و سریع انتخاب می کردم. من هم صفت های ساده ای مثل چاقی، هوش یا علاقمندی به ورزش را انتخاب کردم تا تماشاگر در گذر از این زمان طولانی به راحتی بتواند آنها را بشناسد.

از طرف دیگر فرانسوا بولای هم در زندگی شخصی خودش با بقیه برادرهایش ارتباط چندانی ندارد، و موقع صحبت از آنها با لقب هایی مثل چاقالو یا دیوانه ورزش یاد می کند. یعنی من یک خانواده معمولی را گرفتم و روی دیوانگی های خاص آنها زوم کردم. اگر از من بخواهید، هر چقدر دیوانه تر بهتر! از طرف دیگر کاری که من کردم کار خیلی تازه ای هم نیست، اگر به هر خانواده ای از نزدیک نگاه کنید می فهمید که همه خانواده ها دیوانه اند! موافق هستید؟

 

در صحنه کلیسا، زاک یواش یواش از زمین بلند می شود و به پرواز در می آید. نقش این صحنه خیالی در فیلم چیست؟

صحنه های خیالی در فیلم کم نیست، اما این یکی بصری تر و ظاهر فریب تر است. می خواستم تماشاگر در این صحنه به تغییر وجودی زاک کاملاً پی ببرد. چون که واقعاً او عوض شده . در ابتدای فیلم وقتی ٧-٨ سال دارد؛ قهرمان او همیشه پدرش است، اما وقتی بزرگ می شود و شروع به پرسش درباره هویت جنسی خودش می کند، دیگر خوشبخت نیست. مرتباً از خودش می پرسید که چه اتفاقی دارد می افتد. تدوام او در رفتن به کلیسا هم مربوط می شود به اتفاقی در دوره بچگی که در کمپ تابستانی بچه های دیگر سعی می کنند که او را خفه کنند و زاک برای نجات از چنگ آنها به خدا قول می دهد که بعدها به درگاه او دعا کند. او فقط به خاطر قولی که داده به کلیسا می رود، او جسماً در کلیساست نه روحاً. برای نشان دادن تغییر شخصیت او چنین صحنه ای را ساختم. از طرف دیگر، روایت چیزهایی را که می خواستم بگویم، با ساختن این صحنه و  این نوع استفاده از دوربین در ان مرا خیلی ارضاء کرد.

 

بعد از صحنه کلیسا، دوره های مختلف زندگی زاک را با آهنگ های مختلفی از هم جدا کرده اید. آیا دلیل این کار جایگزین شدن موسیقی به جای ایمان در نزد زاک است ؟

دقیقاً، کاملا درست است. ترانه ها همزمان با بزرگ شدن زاک جایگزین دعاهای او می شود. به همین خاطر در انتخاب ترانه ها خیلی دقت کردم. اکثریت شان آهنگ های راک اند رول هستند. نقطه مشترک دیگر این آهنگ ها رازورزانه و کم و بیش مذهبی بودن آنهاست. مثلاً آواز Shine On you Crazy Diamond پینک فلوید خیلی حساس و شکننده است. یا همخوان زن آواز The Great Gig in the Sky انگار در حال دعا خواندن است. در آواز Space Oddity دیوید بووی می خواند" صدای مرا می شنوی؟" در واقع زاک هم همین را می گوید. می خواهد بگوید یا خودم را می کشم یا به کس دیگری آسیب می رسانم، و می توانم بگویم با خواندن این آواز در واقع خدا را صدا می کند.

 

آوازها مثل یک شخصیت در فیلم حضور دارند...

بله، موسیقی و آوازها جداً مثل یک کاراکتر هستند. موقع نوشتن فیلمنامه هم مرتباً موسیقی گوش می کردم، سعی می کردم ترانه درست، شعرهای درست و حس درست را پیدا کنم. تلاش کردم تا حسی که این ترانه ها به بیننده می دهند، او را با این شخصیت بیشتر آشنا کند. سعی کردم لحظه ای را که احساسات مختلف در یک جا جمع می شوند را شکار کنم.، به این خاطر که موسیقی برای من بسیار احساسات بر انگیز است. موسیقی هنر بسیار قدرتمندی است و من هم موقع نوشتن فیلمنامه انتخاب ترانه ها را مثل دوره جوانی خودم انجام دادم؛ انگار می خواهم برای دوستانم یک کاست متفاوت بیرون بدهم.

این کاست ها تم های مختلفی داشتند مثل: راه، عشق، طی طریق و ... اما در میان اینها بزرگ ترین هدف مان تحت تاثیر قرار دادن دخترها بود. می توانم بگویم وضعیتی مثل جان کیوزاک در کیفیت بالا داشتیم. موقع انتخاب ترانه های این فیلم هم حالت مشابهی داشتم، ولی این بار هدفم یک دختر نبود. بلکه خواستم تماشاگران را تحت تاثیر قرار بدهم. سعی کردم مثل دخترها، برای تماشاگر فیلم خودم هم یک لحظه خاص فراهم کنم، اما این بار کارم کمی راحت تر بود. هر چی باشد، این بار دستم پر بود از ترانه ها و تصاویر و قبل از این که فراموش کنم یک ستاره در حال تولد.

 

ترانه های فیلم به خوانندگان پر اسم و رسم و مهمی تعلق دارند، مثل شارل آزناوور - که خیلی دوستش دارم و سلطان شانسون های فرانسوی است- یا پینک فلوید که در هر حال نامی قدرتمند و نماینده یک دوره است. خرید حقوق استفاده از اینها نباید کار راحتی بوده باشد؟

راستش تبدیل شدم به بلای جان آنها، مرتباً جواب رد به ایمیل های من می دادنند و من هم جوابیه تازه ای به ردیه آنها می دادم و تهدیدشان می کردم که می روم توی دفاترشان بست می نشینم(می خندد)! مثلاً در مورد پینک فلوید به من گفتند فقط در دو فیلم از ترانه های او استفاده شده، اولی طبیعتاً دیوار بود و دومی فیلمی درباره پینک فلوید و من هم بهشان گفتم که د.ی.و.ا.ن.ه. سومی خواهد بود.

 

مثل این که در اعمال فشار به آنها موفق بوده اید. چون کامرون کرو نتوانست اجازه استفاده از یک آهنگ لد زپلین را بگیرد.

بله. چند وقت پیش با تهیه کنندگان زیبای آمریکایی داشتم صحبت می کردم، آنها موفق نشده بودند حقوق آهنگ رولینگ استون را که من خریداری کرده بودم، بخرند. به همین خاطر تلفن کرده بودند که بپرسند من چطوری این کار را کرده ام. من یک دستیار دارم و او را تبدیل کردم به یک توپ پینگ پنگ، آدمی که مصرانه جواب نه را قبول نمی کند.

 

آیا ترانه ای هست که موفق به خریداری حقوق اش نشده باشید؟

متاسفانه بله. ترانه Love Will Tear Us Apart جویی دیویسن و Creep رادیوهد. اما فقط از دست رادیوهد عصبی هستم، چون همین ترانه را دوبار در یک فیلم فرانسوی شنیدم. من فقط می خواستم یک بار استفاده کنم و تازه  نمی خواستم از حالت اریژینال آن استفاده کنم. ولی مجبور بودم فیلمبرداری را شروع کنم، اگر وقت داشتم این دو ترانه را هم حتماً خریداری می کردم. جداً اگر سماجت کنید بالاخره مجبور می شوند جواب مثبت به شما بدهند.

 

اول بگویم که شخصاً دل بسته دهه های ٦٠ و ٧٠ هستم- مخصوصاً موسیقی این دو دهه- به همین دلیل تماشای فیلم برای من بسیار لذت بخش بود. اما شما چرا این قدر تاکید داشتید که ماجراهای فیلم را در دهه های ٧٠ و ٨٠ نشان بدهید؟

فرانسوا این دوره را زندگی کرده و تم دیوانگی موجود هم با این دو دهه خیلی هماهنگ بود. از طرف دیگر همان طور که قبلاً گفتم می خواستم روی جاذبه جنسی برادرها، مخصوصاً زاک فوکوس کنم. لباس های این دو دهه، مثل تی شرت های تنگ یا کاپشن های جین هم به نشان دادن این موضوع کمک می کرد.

 

در فیلم زاک به بیت المقدس می رود و روز تولدش با حضرت عیسی هم یکی است؛ آیا می توانم بگویم که شمایلی مسیح گونه دارد؟

البته، کاملاً درسته. با توجه به مومن بودن مادرش و تار موهای سفیدی که در سر زاک هست، و اعتقاد وی به این که فرزندش به نوعی نظر کرده است این مسئله نزد تماشاگر تقویت می شود. من می خواستم روی این شباهت موجود در فیلم مانور بدهم.

در مورد رفتنش به بیت المقدس هم باید اشاره کنم که زاک بعد از دعوا با پدرش فقط می خواهد از آنجا دور بشود. در واقع دلش می خواهد به اروپا برود، اما وقتی برای خداحافظی با مادرش صحبت می کند، برای شاد کردن او تصمیم می گیرد به بیت المقدس برود. بعد از آنجا هم به جایی در شمال مصر می رود. ولی ما این صحنه ها را در مراکش فیلمبرداری کردیم. خیلی جالبه، در مراکش همجنس گرایی ممنوع است، به همین خاطر بازیگری پیدا نکردیم تا نقش دوست زاک بازی کند، حتی باری که بتوانیم صحنه را در آنجا فیلمبرداری کنیم پیدا نکردیم. در نتیجه یک بار ساختیم، اما طلسم پیدا کردن بازیگر را هم باید می شکستیم. به خودم گفتم"خدای من، از کجا و چطور بازیگری پیدا خواهم کرد؟" تا این که تصمیم گرفتم از بین توریست ها کسی را انتخاب کنم. وقتی آن توریست آلمانی را برای اولین بار دیدم، واقعاً مسحور شدم، چون خیلی به حضرت عیسی شباهت داشت.

 

در یکی از گفت و گوهای تان خواندم که به اسکورسیزی خیلی علاقه دارید، کارگردان دیگری هم هست که از او تاثیر گرفته باشید؟

از نحوه کار فوق العاده اسکورسیزی با دوربین، نور، موسیقی و تدوین خیلی خوشم می آید.از طرف دیگر او هم آدمی با باورهای مذهبی است. سینمای او با تزکیه نفس خیلی ارتباط دارد. این موضوع در مورد شخصیت زاک هم صدق می کند. شخصیت پدر، خشونتی که در زندگی اش هست و خیلی چیزهای دیگر؛ در د.ی.و.ا.ن.ه. هم تم تزکیه نفس وجود دارد. نمی دانم تا چه حد موفق شده ام، اما خیلی دلم می خواست از کارگردان هایی که دوستشان دارم ردی در فیلم به چشم بخورد، مثلاً برتران بلیه...

 

من عاشق کمدی های سکسی او هستم، مخصوصاً لباس شب...

باورتان نمی شود، من همین حس را در مورد فیلم Les Valseuses بلیه دارم. بعد از دیدن این فیلم بود که تصمیم گرفتم کارگردان بشوم. خیلی دلم می خواست از نزدیک ببینمش، چون بعد از دیدن این فیلم سوال های زیادی برایم پیش آمده بود.

 

آیا فکر می کردید که فیلم تان این همه جایزه به چنگ بیاورد؟

فکرش را هم نمی کردم، اما خیلی آرزو می کردم و امیدوار بودم که جایزه بگیرد. مدتی طولانی و خیلی سخت روی این فیلم کار کردیم... اما شخصاً به خاطر کار با این گروه بازیگران خیلی خوشحالم. چون بیشتر این جوایز نصیب بازیگر ها شده و راه آنها را باز می کند. من هم به واسطه این جوایز به فیلم ایمان بیشتری پیدا می کنم و به خاطر تلاش آنها دوباره امکان تشکر از آنها را پیدا می کنم.

 

پروژه بعدی تان چیست؟

روی اقتباسی از یک رمان ی ازیک نویسنده فرانسوی کار می کنم. این رمان را ده سال قبل، قبل از این که تصمیم به ساختن د.ی.و.ا.ن.ه. بگیرم خوانده بودم و حالا تصمیم به ساختن آن گرفته ام.