خانواده، سیاست و سینما

 

مصاحبه با چاغان ایرماک کارگردان پدرم و پسرم

 

چاغان ایرماک در چهارم آوریل ١٩٧٠ در شهر ازمیر ترکیه به دنیا آمد. در سال ١٩٩٢ از مدرسه عالی رادیو و تلویزیون دانشگاه اژه فارغ التحصیل شد. در سال های دانشجویی دو فیلم کوتاه به نام های قربانی و افسانه ساخت که جایزه سدات سیماوی را برایش به ارمغان آورد. سپس دستیار کارگردان های معروفی چون یوسف کورچنلی، ماهینور ارگون، فیلیز کایناک، اورهان اغوز و اردن کیرال شد. در ١٩٩٨ با فیلم کوتاه برایم old and wise را بنواز جایزه بهترین فیلم کوتاه از مراسم ifsak را به دست آورد. در سال ١٩٩٩ با ساختن مینی سریال صبح بخیر استانبول، برادرم وارد تلویزیون شد. سال بعد با ساختن سریال بن بست بخت برگشته ها و نویسندگی و کارگردانی سریال شیرینی توت فرنگی دار موقعیت خود را در تلویزیون تثبیت کرد. در سال ٢٠٠١ با حمایت ایرفان توزوم اولین فیلم بلند سینمایی خود برایم شانس آرزو کن را نوشته و کارگردانی کرد. برایم شانس آرزو کن داستان جوانی به نام بهادر بود که عاجز از برقراری ارتباط با اطرافیان است. او یک شب تصمیم می گیرد تا دنیای اطراف خود را عوض کند و فردای آن روز با توسل به اسلحه همکلاسی هایش را گروگان می گیرد. برایم شانس آرزو کن تریلر/اکشنی روانشناختی بود که به مشکلاتی از قبیل خشونت در خانواده، ناتوانی در برقراری ارتباط و فقدان عشق و محبت در زندگی می پرداخت. اما شهرت یک سال بعد با سریال مهمان سرای تاکستان به سراغش آمد، که در کنار دره گرگ ها تبدیل به پربیننده ترین سریال دهه اخیر ترکیه شد.استقبال از این سریال به حدی بود که تهیه کنندگان آن در سال ٢٠٠٣ نسخه سینمایی آن به نام مهمان سرای تاکستان: زندگی را به کارگردانی عبدالله ُاغوز تولید کردند، که جزو پرفروش ترین فیلم های سال ترکیه شد.

ایرماک بعد از وقفه ای دو ساله سریال گلی بر دامنم بنشان را ساخت و سپس با ساختن دومین فیلم بلند خود همه چیز درباره مصطفی توجه منتقدان و تماشاگران را به خود جلب کرد. همه چیز درباره مصطفی حکایت مردی بود که پس از مرگ همسرش در حادثه رانندگی به وجود معشوق او پی می برد و تصمیم به انتقام از وی می گیرد. مصطفی مرد را که در تصادف همراه همسرش بوده و از آستانه مرگ بازگشته ، ربوده و به خانه ای ویلایی می برد تا او را به قتل برساند. اما روایت مرد از چگونگی آشنایی اش با همسر مصطفی باعث می شود تا مصطفی با یادآوری خاطرات کودکی و جوانی اش و زندگی مشترک ناشاد با همسر متوفایش، او را رها کند. همه چیز درباره مصطفی یک داستان عاشقانه با پس زمینه روانشناسی بود که توانست نام ایرماک را به عنوان کارگردان و نویسنده ای متبحر بر سر زبان ها بیندازد. پدرم و پسرم سومین فیلم بلند اوست که در سال ٢٠٠٥ آن را ساخته؛ و تا این لحظه موفق به دریافت جوایز اصلی انجمن منتقدان سینمای ترکیه شده است. ایرماک در فاصله ساختن دو فیلم بلندش سریال سفر را نیز نوشته است

 

با فیلم پدرم و پسرم دوباره به سراغ کودتای نظامی ژنرال کنعان اورن در ١٩٨٠ رفته اید. دلیل علاقه شما به این مقطع تاریخی چیست؟

این فیلم ادامه یک سفر درونی شخصی است. پدرم و پسرم به نوعی از جایی شروع می شود که سریال گلی بر دامنم بنشان تمام شد. آن سریال با وقوع کودتای نظامی تمام می شد و پدرم و پسرم با کودتا شروع می شود. این سفر شخصی تا روزگار ما در فیلم های دیگر ادامه خواهد یافت. در این فیلم تاثیرات این واقعه را بر زندگی یک خانواده نشان دادم. موقع کار روی این پروژه سعی کردم به یک شناخت کامل از درک سیاسی این خانواده در آن دوره برسم، اما پدرم و پسرم بیش از این که یک فیلم سیاسی باشد؛ فیلمی درباره پدرها و پسرها است. درباره دوران قهرهای بزرگ و روابط پدرها و پسرها در جامعه ای مردسالار؛ دوره ای که هر کدام به نوعی از زندگی خود چشم پوشیده اند.

 

در همه فیلم های تان یک کودک حضوری موثر دارد، آیا با این کودکان که در دهه ١٩٨٠ بزرگ شده اند، احساس همذات پنداری و نزدیکی می کنید؟

اگر دقت کنید در فیلم های من یک مادر، و یک پدر هم هست. یعنی در همه فیلم های من خانواده حضور دارد. به نظرم خانواده واحد اجتماعی بسیار بسیار مهمی است. این اصلاً یک مضمون فرویدی نیست، بلکه دارم سعی می کنم تاثیر خانواده در شکل گیری شخصیت ما را نشان بدهم. از این دیدگاه من آدم خوش شانسی هستم. مثل چیزی که در فیلم دیدید، من هم در خانه ای روستایی و بزرگ در میان خانواده ای پرجمعیت و اقوامی دوست داشتنی بزرگ شدم. هدف کوچک من از ساختن این فیلم کمک کردن به تحقق این کار بود که بچه ها بعد از خروج از سینما با موبایل به پدر و مادرشان تلفن بزنند و پدرها و مادرها هم با بچه های شان تماس بگیرند و همدیگر را به نوشیدن جامی در کنار هم دعوت کنند. این فیلم پرسشی درباره زندگی ناکرده است؛ این که چطور می توانید عمری را که با پدرتان نگذرانده اید در یک یا دو ماه زندگی کنید؟

 

شباهت هایی میان سریال ها و فیلم های شما وجود دارد، همگی از نظر تماتیک بومی محسوب می شوند و در عین حال از نظر دیداری و شنیداری تجربی، دارای موسیقی کلاسیک و زیبایی شناسی غربی هستند...

انشاء الله که تماشاگران هم مثل شما این قدر دقیق و از نزدیک فیلم های مرا دنبال می کنند. چیزی را که من سعی می کنم بگم شما در قالب جملات به زبان آوردید. کاری که من انجام می دهم برای هر زن خانه داری کم سوادی هم قابل درک است. حتی اگر نشود اسم این را درک کامل آن گذاشت، لااقل کاملاً آن را حس می کند. این حس بر هر چیزی مقدم است. وقتی برای تماشاگر تلویزیون فیلم می سازم، چیزی که اصلاً به فکرم خطور نمی کند ساده لوح یا احمق فرض کردن اوست. خیلی از سریال های تلویزیونی تماشاگران را ":احمق هایی قابل تعلیم" فرض می کنند. بعضی ها هم به نظر من خیلی بیشتر از فیلم های سینمایی با تماشاگر مودبانه و محترمانه برخورد می کنند.

این شباهت های ساختاری هم که اشاره کردید ناخودآگاه است. منظور من از موسیقی کلاسیک، فقط موسیقی غربی نیست، همه موسیقی دنیاست. بعضی از حرکت های دوربین را فقط به عنوان حرکت دوربین ارزیابی نمی کنم، بلکه دارم سعی می کنم حرکت کوچکی را روی صورت یا گوشه چشم بازیگر شکار کنم. شما مجبورید همپای کسی که می دود، بدوید. مجبورید این حس را به تماشاگر منتقل کنید. در سینمای روسیه دو قاعده را به خوبی می بینید: من یک دوربین و در عین حال یک چشم هستم. می توانم اسبی در حال تاخت رفتن باشم... به همین خاطر با نهضت دوگما مثل یک کشف نوظهور برخورد نشد. سینمای دوگمایی همزمان با کاساوتیس وجود داشت، او بیشتر از همه این کارگردان ها دوگمایی بود. فون تریه کارگردان مهمی است، اما حق ندارد بگوید که" سینمای دوگمایی را من کشف کردم". اگر چنین ادعایی دارد یک بار دیگر فیلم چهره ها ی کاساوتیس را تماشا کند. سینما چیزی است که محتاج تفکر زیاد و عمیق است. وقتی می خواهید این کار را بکنید باید از تمامی پیش پیشداوری ها جدا بشوید. حتی اگر تمام دنیا به شما بگویند مارلون براندو بهترین و بزرگ ترین بازیگر دنیاست، مجبور نیستید باور کنید. من خودم عاشق فیلم پدرخوانده هستم، اما از براندو اصلاً خوشم نمیاد، در این فیلم خیلی بد بازی کرده. متاسفانه همیشه با تاثیر از گفته های دیگران زندگی می کنیم. مثلا " سینان چتین همیشه فیلم های بد می سازد..." من به این حرف اعتقاد ندارم، مجبور نیستم آن را باور کنم. اول باید ببینم، بعد تصمیم خواهم گرفت که به چه چیزی باید اعتقاد داشته باشم.

 

درباره قصه پدرم و پسرم دوست دارید حرفی بزنید؟ موضوع فیلم چیست؟

صحبت کردن درباره دوران نوجوانی برای خیلی از دوستان من موضوعی است بسیار ناراحت کننده... من در یک قصبه بزرگ شدم، در آنجا کار زیادی برای انجام دادن وجود نداشت. جذاب ترین کاری که می شد انجام دادن کش رفتن اتومبیل پدرتان بود و بعد بالا رفتن از تپه ها و نوشیدن و حرف زدن با رفقا. در آن دوره از ورای حرف های دوستانم متوجه اختلاف های زیادی میان پدرها و پسرها شدم، اما من چنین مشکلاتی نداشتم. همان زمان ها بود که تصمیم گرفتم فیلمی درباره پدرها و پسرها بسازم. متاسفانه در سینمای ترکیه درباره پدرها و پسرها فیلم های خیلی کمی ساخته شده. وقتی شروع به نوشتن قصه کردم، بزرگ ترین محرک و یاور من خاطرات دوران کودکی ام بود. فیلمنامه با خودش قصه های مصور را همراه آورد. این فیلمنامه را همراه خودم سال های سال داخل کارتن از این سو به آن سو کشاندم. برای ساختن این فیلم نیاز به یک گروه بسیار خوب داشتم، بنا بر این از گروهی که در ساختن همه چیز درباره مصطفی به من کمک کرده بودند، دوباره استفاده کردم. روزانه ده ساعت کار کردیم و فیلمبرداری در پنج هفته تمام شد. تدوین هم شش روز طول کشید.

 

مثل فیلم قبلی تان- همه چیز درباره مصطفی- این فیلم را هم بعد از اتمام یک سریال موفق کارگردانی کرده اید. آیا این کار نوعی کاهش فشار است یا کارکردی  خلاقانه دارد؟

مهمان سرای تاکستان باعث شد تا همه چیز درباره مصطفی را بسازم. اما این که گلی بر دامنم بنشان هم کمک کرد تا پدرم و پسرم را بسازم، نمی دانم. تماشاگر مهمان سرای تاکستان انتظار دیدن همه چیز درباره مصطفی را نداشت. اما تماشاگر گلی بر دامنم بنشان منتظر دیدن پدرم و پسرم بود. تجربه هایی که موقع ساختن سریال به دست آوردم، آزادی عمل و خودگردانی زیادی برای ساختن چیزی که دلم می خواست، برایم به همراه آورد. همزمان یک تصور غلط درباره من شکل گرفت "آدمی که این همه در تلویزیون موفق است، چرا در سینما موفق نیست؟". جواب من این است: سود گیشه ملاک موفقیت من در سینما نیست. ملاک موفقیت در سینما روایت درست یک قصه است. این حرف را می پذیرم: که آدمی به اسم چاغان ایرماک هنوز در جای درستش قرار نگرفته. هنوز هم نمی دانم که بالاخره مرا در چه جایگاهی قرار خواهند داد. یک فیلمساز عامه پسند یا آدمی که فیلم های شخصی می سازد؟ اگر این آدم کارگردان تلویزیون است چرا فیلمنامه هایش را خودش می نویسد؟ این آدم می خواهد یک کاری صورت بدهد، اما هنوز نتوانسته از پس اش بربیاد. برای همین است که در ابتدای فیلم به جای"فیلمی از چاغان ایرماک" نوشته شده" یک فیلم از چاغان ایرماک". چون من می خواهم با ساختن فیلم آشفتگی ذهنی خودم را سر و سامان بدهم.

 

اگر این طور است برای چی فیلم سینمایی می سازید؟ سریال های تلویزیونی هم از نظر تعداد تماشاچی شما را راضی می کند، هم این که هر چه را که می خواهید بگویید می توانید بسازید...

بگذارید جواب شما را به این شکل بدهم؛ من سریال ها را به خاطر ساختن فیلم سینمایی کارگردانی می کنم. چرا فیلم سینمایی می سازم سوالی است که جواب دادن به آن به اندازه تمام عمرم طول خواهد کشید. اگر می توانستم جوابی کوتاه و کامل به این سوال بدهم شاید هرگز فیلم سینمایی نمی ساختم.

 

پروژه های بعدی تان چیست؟

یک سری قصه درباره "نسل دوران افول"، نسل برزخی. از این بعد بیشتری روی فیلمسازی متمرکز خواهم شد. می خواهم قصه های خودم را در ژانر های مختلف، با تماشاگر قسمت کنم. هر چند تقسیم کردن قصه های خودم به این شکل باعث می شود که خودم را در برابر تماشاگران لخت احساس کنم، خیلی خجالت می کشم. این طوری همه از پنهان ترین تفکرات شما باخبر می شوند. و آن خجالت اولیه جای خودش را به شادی می دهد.

اسم فیلم بعدیم پیغام رسان است... یک فیلم ترسناک که در ترکیه می گذرد. همیشه فکر می کردم پدرم و پسرم اولین فیلم من خواهد بود. فیلمنامه آن را در دانشگاه با یک ماشین تحریر خیلی کهنه نوشته بودم. در سکانس پایانی فیلم پاسخ این سوال را که چرا فیلمساز شدم؟ را پیدا می کنید.

 

آیا بازتاب های منفی همه چیز درباره مصطفی موقع ساختن این فیلم شما را تحت تاثیر قرار داد؟

با خونسردی تمام تحمل کردم، هیچ کدام باعث جلب توجه ام نشد.

 

اما بازتاب های مثبت هم زیاد داشت...

این بازتاب های مثبت از طرف شما منتقدان بود... و خیلی خوشحالم کرد. در سایه نمادهای روشنفکری که خلق کرده ایم، امروزه مثلاً کارگردانی مثل رها اردم در ترکیه چندان جلب توجهی نمی کند. خیلی سخت به عنوان کارگردانی "خوب" پذیرفته می شود، این نشان می دهد که ما برای هنرمندان خود قدر و منزلتی قائل نیستیم.