John Waters
لیبرال ها بزرگ ترین دشمن من هستند
مصاحبه با جان واترز
به او لقب شاهزاده فیلم های تهوع آور و پاپ گونه آشغال لقب داده اند، او جان واترز است؛ یکی است از مشهورترین نام ها در میان کارگردان های هالیوود که رویا نمی فروشد یا دست کم چیزی که می فروشد رنگی از رویا ندارد. جان واترز متولد ٢٢ آوریل ١٩٤٦ در بالتیمور، مریلند آمریکا در دهه ١٩٥٠ و ٦٠ عاشق فیلمسازی شد. اما این عشق او که با علاقه اش به خشونت و خون ریزی همراه بود، باعث شد تا فیلم های هشت میلی متری و کوتاه - عجوزه ای با لباس چرمی سیاه، داستان دایان لینکلیتر ، آرایش ات را بخور و شمع رومی- که در آن دوران ساخت بعد از نمایشی محدود واکنش های متضادی بر علیه او بر انگیزاند. واترز در ١٩٦٩ اولین فیلم بلند خود Mondo Trasho را به صورت سیاه و سفید و با بودجه ای معادل ٢١٠٠ دلار ساخت. سال بعد با پنج هزار دلار دومین فیلمش دیوانگان مضاعف را تولید کرد و سرانجام در ١٩٧٢ با فلامینگوی صورتی به شهرت رسید. با این فیلم تماشاگران آمریکایی خود را با کارگردانی روبرو دیدند که از دست انداختن هیچ معیار اخلاقی روگردان نبود و از ساختن صحنه های تهوع آوری لذت می برد. چیزی که شهرتی منفی برای او و فیلم اش به همراه آورد. فیلم های او همه در بالتیمور، به مثابه شهری نمونه ای از ایالات متحده، می گذشت و آدم هایی با آرایش های عجیب و رفتار غریب در آنجا وول می خوردند. فیلم با وجود برخورداری از ١٢ هزار دلار بودجه موفق شد تا ١٨٠ هزار دلار در گیشه به چنگ آورد و راه را برای واترز باز کند. ولی او به ساختن فیلم های کم هزینه در کمپانی خود ادامه داد. شهرت هالیوودی در ١٩٨٨ با اسپری مو به سراغش آمد. اسپری مو نامزد دریافت جایزه اصلی جشنواره سندنس شد و موقعیت واترز را به عنوانی یکی از صاحب سبک ترین فیلمسازان مستقل آمریکا تثبیت کرد. این معروفیت دو سال بعد با بچه ننه- با شرکت جانی دپ – دو برابر شد، فیلمی که هجویه ای تند بر اسطوره الویس پریسلی بود. شهرت واترز باعث شد تا خود نیز به عنوان بازیگر و نمادی از نوعی فیلمسازی در برابر دوربین ظاهر شود. سبیل نازک او و لباس های – به قول خودش – اجق وجقی که می پوشید خیلی زود تبدیل به یک نشانه شد. دهه ١٩٩٠ با دوفیلم مامان سریالی– با شرکت کاتلین ترنر - و پکر – با حضور ادوارد فرلانگ و کریستینا ریچی- برای واترز دوران پر کاری نبود، اما نامزدی فیلم پکر برای دریافت جایزه آستوریاس از جشنواره گیخون نشان از مقبولیت و جهان گیر شدن سبک او داشت. واترز در سال ٢٠٠٠ با ساختن سسیل بی. دیوانه- با شرکت ملانی گریفیث- درباره یک کارگردان دیوانه فیلم های مستقل اسطوره خود و دیگر فیلمسازان مستقل را به سخره گرفت. شرم کثیف آخرین ساخته او هم اکنون در کشورهای مختلفی روی پرده است و داستان آن مطابق معمول همه فیلم های واترز در بالتیمور می گذرد. شیوع یک بیماری جدید، اعتیاد به سکس، باعث می شود تا اهالی شهر به دو گروه موافقان و مخالفان تقسیم شده و در برابر هم موضع بگیرند. نمایش این فیلم و اعلام بازسازی اسپری مو توسط کارگردانی دیگر بهانه شد تا با جان واترز به گفت و گو بنشینیم. همین جا به کسانی که عصا قورت داده زندگی می کنند و حالشان از چیزهای غیر عادی به هم می خورد، اخطار می کنیم که از دیدن فیلم و خواندن این مصاحبه چشم پوشی کنند.
در آخرین فیلم تان شرم کثیف جلوه های ویژه رایانه ای و انیمیشن خیلی به چشم می خورد. پشت این انتخاب چی بود و نوشتن فیلمنامه و فیلمبرداری را چقدر تحت تاثیر قرار داد؟
موقع نوشتن فیلمنامه هیچ تاثیری نداشت. چون وقتی می نویسم اصلاً به فیلمبرداری آن فکر نمی کنم. در آن لحظه سوالی مثل " چطور اینها را خواهم ساخت؟" در ذهنم وجود ندارد. هر چی به فکرم می رسد می نویسم. اما بعدش به خودم می گویم" چرا صحنه شبانه نوشتی؟ برای گرفتن آن مجبوری سه هفته تمام بی خوابی بکشی. خل شدی مگه؟" و از دست خودم عصبانی می شوم. . وقتی فیلمبرداری تمام می شود همیشه به خودم می گویم: دفعه بعد دیگر صحنه اتومبیل نخواهم نوشت. هرگز صحنه شبانه نخواهم نوشت، چون فیلمبرداری اش سخت است. یک بار دیگر صحنه ای که حیوانات در آن باشند نخواهم نوشت، چون فیلمبرداری اش سخت است. اما وقتی شروع به نوشتن فیلمنامه می کنم این طوری فکر نمی کنم، فقط فیلمی را که در ذهنم وجود دارد می نویسم.
در وهله اول علت انتخاب استفاده از افکت های دیجیتال به کار گرفتن آنها به عنوان عناصری هجو گونه بود. حالا همه فیلم ها پر از آنهاست، صریح بگم من از افکت های دیجیتالی خیلی خوشم نمیاد. به نظرم بعضی وقت ها زیادی تاثیرگذار هستند. من جلوه های ویژه نه چندان با کیفیت را دوست دارم. اگر یک فیلم پر از جلوه های ویژه باشد، از انسان در آن اثری نیست. من از این گونه فیلم ها نفرت دارم. در شرم کثیف تنها افکت صد در صد دیجیتالی که استفاده کردم سنجاب ها بودند. اما می دونی کاری کردم که سگ ها برینند، در پکر هم کاری کردم که موش ها با هم جفت گیری کنند...
در همه فیلم هایم از حیوانات واقعی استفاده کرده ام. این بار خواستم کمی متفاوت باشد و حس انیمیشن بودن را القاء کند. البته در صحنه های پایانی فیلم که آدم توی هوا معلقند، خواه ناخواه باید از جلوه های ویژه دیجیتال استفاده می کردم. از آنها استفاده کردم چون می خواستم از چیزی که قبلا تجربه نکرده بودم، استفاده کنم.
اسپری مو و شرم کثیف به هم شبیه هستند. در هر دو فیلم دو گروه با ایدئولوژی های متفاوت حضور دارند. در اسپری مو با گروه ضد نژاد پرستی همذات پنداری می کنم و پایان فیلم هم تا حد امکان رمانتیک است. در شرم کثیف همذات پنداری با کسانی که معتاد به سکس هستند، خیلی سخت است و پایان فیلم هم چندان حس رمانتیکی ندارد. درباره شباهت ها و تفاوت های دو فیلم چی می توانید بگویید؟
در مورد رمانتیک نبودن پایان شرم کثیف چندان مطمئن نیستم. چون پدر خانواده هم به سکس معتاد می شود و همه افراد خانواده خودشان را در یک طرف احساس می کنند، همه به سکس اعتیاد پیدا می کنند. معلق ماندن آدم ها در پایان فیلم هم شروع یک لذت جدید و در واقع معجزه سکس است که به وقوع می پیوندد... یعنی این به نظر من یک پایان خوش و رمانتیک است. برای طبقه متوسط آمریکایی شاید همذات پنداری چندان ساده نباشد(می خندد). تمام فیلم های من درباره مبارزه دو گروه متفاوت از انسان ها با همدیگر است. قبول دارم که در این فیلم این وضعیت بیش از اندازه جنگی است.
در زندگی واقعی معتاد به سکس یا طرفدار لختی ها نیستم. اما در این فیلم چیزی که توجه مرا جلب کرد اعتیاد به سکس است. چون مخصوصاً انواع اجق وجق اعتیاد به سکس را نشان داده ام، چیزهایی که مشمئز کننده و نفرت آور هستند.مثلا سکس با مشت را نشان داده ام. هر روشی را که منجر به تحقیر زن ها می شد در فیلم جا داده ام. به چیزهایی بها داده ام که بسیار خنده دار بودند، مثل جامعه ای از خرس ها؛ و به همان اندازه احمقانه.
در واقع الان آن چه بر نسل من گذشته، پذیرفته شده است. دنبال چیزی می گردیم که همه چیز را سکسی نشان بدهد و به نظرم این خیلی خنده دار و احمقانه است. از یک نظر من هم مثل اتل گندهه(دشمن اعتیاد به سکس) فکر می کنم. بعضی حرف های او را قبول دارم. یعنی واقعاً وضعیت بچه های پا به سن گذاشته(adult boy- کسانی با وجود نزدیک شده به سی سالگی مثل بچه ها رفتار می کنند) برای من اهمیت دارد؟ نمی دانم. یعنی واقعاً این همه گذشت امکان دارد؟ شاید. اما بدون این که یک بچه پا به سن گذاشته باشم، خوشبخت هستم. اگر بچه هایی داشتم و به خانه می آمدند و می گفتند که ما بچه های پا به سن گذاشته هستیم، خوشبخت نبودم(می خندد). واقعاً برای این که ثابت کنید لیبرال هستید تا کجا باید پیش بروید؟ یعنی در نتیجه در فیلم شرم کثیف درباره ترس های بنیادین مان سوال هایی مطرح می کنم. و سوال مربوط به ترس از سکس هم این است: اگر نتوانیم کنترلش کنیم چی ؟ چون سکس را ما کشف نکرده ایم. چیزی را که در مورد سکس نمی پسندم همین است. سکس انتخاب من نیست. من مجبور به انجام آن هستم. من مخالف غریزه هستم... چیزهایی را که مجبور به انجام آنها هستم را دوست ندارم. مجبورم غذا بخورم، مجبورم به توالت بروم، مجبورم سکس داشته باشم. اما اینها را من انتخاب نکرده ام. اگر می توانستم راهی برای سکس، که تا امروز کسی آن را کشف نکرده باشد، پیدا کنم، بیشتر از سکس لذت می بردم. اما این غیرممکن است. در حال حاضر نمی توانید فکر کنید که کسی به نحوی سکس نداشته باشد، حتی احمق ترین آدم ها...
مثلاً عشق ورزی با یک تصویر، مطمئناً همین الان یک جایی یک نفر دارد با یک تصویر عشق بازی می کند!
یکی از شعارهای محافظه کاران در شرم کثیف این است" گذشت بیش از اندازه نمی خواهیم" آیا به نظر شما ایده تسامح هم بعد از مدتی شروع به احمقانه شدن می کند؟
بله.چیزی که درباره آن صحبت کردیم، بچه های پا به سن گذاشته...
خوب آیا واقعاً چیزی به اسم تسامح وجود دارد؟ محافظه کارها بعضی وقت ها به کلمات گذشت و تسامح پناه می برند. اما واقعاً این تسامح است یا نوعی نقاب برای محافظه کاران ؟
محافظه کاران واقعی تظاهر به گذشت نمی کنند و مخالفت شان را با همه اینها به شکل واضح اعلام می کنند. لیبرال ها در این مورد بیشتر مقصرند. تا زمانی که خانواده خودشان به این چیزها مبتلا نشده اند، از دور بودن خودشان از این ماجراها حرف می زنند. برای حقوق همجنس گراها مبارزه می کنند، اما زمانی که بچه خودشان هم جنس گرا از آب در می آید، وضع فرق می کند. اما عکس این موضوع هم صادق است.
زمانی در زندان تدریس می کردم. با مجازات اعدام کاملاً مخالفم. اما اگر کسی مادرم را به قتل برساند، نمی دانم چه فکری خواهم کرد. به همین شکل، خانواده های طرفدار اعدام هم زمانی که فرزند خودشان محکوم به اعدام می شود، عقیده خود را عوض می کنند. یعنی در عالم سیاست جمع کردن همه در یک طرف خیلی سخت است، چون همه چیز با تاثیر حوادث بر زندگی شخصی شما شکل عوض می کند. این به نظرم خیلی جالب است. بعضی وقت ها لیبرال های سفت و سخت می توانند بزرگ ترین دشمن من باشند. طوری رفتار می کنند که انگار با شما هستند، اما در واقع نیستند. فقط به عنوان یک رفتار سیاسی در آنجا حضور دارند. سیاست و واقعیت بعضی وقت ها بسیار با هم متفاوت هستند. از نظر سیاسی کنار شما هستند، اما از نظر شخصی به محض این که تحت تاثیر قرار بگیرند بلافاصله عقیده شان را عوض می کنند.
و در واقع تسامح و گذشت کلمات خیلی بدی هم نیستند؟ درباره یک چیز نامانوس گذشت می کنید. اگر کسی هم جنس گرا باشد چر مسامحه نکنیم، کاری که او می کند غلط نیست!
موافقم! اما وقتی به بعضی چیزها فکر می کنم... مثلاً تمنای جنسی نسبت به مدفوع. از این که چنین خواسته ای در من نیست خوشبختم (می خندد) اما اگر کسی چنین خواسته ای داشته ای باشد، فکر می کنم بتوانم راحت از کنار آن بگذرم. چون که اگر دچار چنین چیزی باشی واقعاً مثل این است که توی باتلاق گیر کرده باشی. اما باز هم می توانم او را دوست داشته باشم. سعی می کنم درکش کنم. اما این که به مدفوع کشش جنسی پیدا کنم؟ نمی دانم.
منتقدانی هستند که فکر می کنند فیلم های شما جز بزرگی از سینمای یاغی نسبت به جریان اصلی سینمای آمریکا هستند. به نظر خودتان فیلم های شما در حال حاضر خصلت عصیان گرانه دارند؟
من با گذشته ام زندگی می کنم. متوجه این هستم، سی سال است که دارم این کار را می کنم. و بیش از نصف نقدهایی که درباره فیلم های کسانی که سی سال است این کار را می کنند نوشته می شود، درباره فیلم های قبلی آن هاست. اگر اولین فیلم تان را ساخته باشید، فقط درباره فیلم تان صحبت می کند، اما اگر مدت زیادی است که داخل این کار هستید اولین صفحات کارنامه تان را هم در برمی گیرد. همیشه کسانی وجود دارند که آرزو می کنند که فیلم تازه تان یک فلامینگوی صورتی تازه باشد. اما اگر می خواستم به همین شکل ادامه بدهم، امروز اینجا نبودم. باید خودم را نو کنم. در ارتباط با زندگی کاری ام ، در رابطه با دنیا و در رابطه با بده بستان های بین المللی. چون امروز برای کسب درآمد بیشتر فیلم تان در کشورهای زیادی به نمایش درمی آید. تنها امیدم این است که فیلم هایم هنوز برای بعضی ها خنده دار باشند. تنها هدفم از ساختن کمدی همین است.
در یکی از مصاحبه های تان درباره از دست رفتن کارایی های گونه camp سخن گفته بودید. در حال حاضر آیا گونه های زیبایی شناختی وجود دارد که نظرتان را جلب کند؟
به نظر من در آمریکای فعلی چیزهایی مثل camp ، kitsch و trash حالت سرودهای کلیسا را پیدا کرده، تمام کانال های تلویزیونی پر شده از آنها . وقتی من بچه بودم به آنها شوخی خرکی یا شوخی های بیمارگونه می گفتند، در صورتی که حالا شوخی آمریکایی فقط عبارت است از همین ها. حالا دیگر طنز آمریکایی سیاه تر از گذشته است: طنزی که فقط روی خشونت و چیزهای پلیدی که در آمریکا وجود دارد، متمرکز شده و به نظر من این خیلی سالم تر است. وقتی من بچه بودم به هیچ چیزی نمی شد خندید. فقط درباره خانواده های ایده آل فیلم ساخته می شد، اما کسی آن طوری نبود. به نظرم امروز وجود خانواده های دیوانه و همجنس گرا در میان پرده های تلویزیونی خیلی طبیعی است. به نظرم در موقعیت خیلی بهتری نسبت به قبل قرار داریم.
شرم کثیف A Dirty Shame
نویسنده و کارگردان : جان واترز. موسیقی: جورج اس. کلینتون. مدیر فیلمبرداری: استیو گینر، تدوین: جفری ولف. طراح صحنه: وینسنت پرانیو. بازیگران: تریسی اولمن(سیلویا استیکلس)، جانی ناکسویل(ری ری پرکینز)، سلما بلیر(کاپریس استیکلس)، کریس آیزاک(وون استیکلس)، سوزان شپرد(بیگ اتل)، مینک استول(مارج)، پاتریشیا هرست(پیج)، جکی هافمن(دورا). ٨٩ دقیقه، محصول ٢٠٠٤ آمریکا.