زندگی واقعی ام را درون فیلم ها سپری کرده ام

 

مصاحبه با تئو آنگلوپولوس

 

ترجمه امیر عزتی

 

تئو آنگلوپولوس به لطف سیاست های بنیاد فارابی در دهه ١٣٦٠ برای بسیاری از تماشاگران ایرانی نامی آشناست. هر چند لحظاتی کلیدی از چند فیلم او که در دوره های مختلف جشنواره فجر به نمایش در آمدند، حذف شد و در اکران عمومی نیز کوتاه تر گردیدند؛ اما به لطف همین نسخه های فاقد اصالت بود که بسیاری با نام او آشنا شدند و بعدها با دیدن کپی های کامل تر روی نوار ویدئو او را به عنوان شاخص ترین چهره سینمای یونان در چند دهه اخیر پذیرفتند.

آنگلوپولوس متولد ١٩٣٥ آتن است. حقوق خوانده، اما تحصیل در این رشته را رها کرده ، به سوربن رفته تا ادبیات بخواند. و بعدها به ایدک[فمیس فعلی] رفته تا در رشته سینما تحصیل کند.

آنگلوپولوس در بازگشت به یونان ابتدا روزنامه نگاری پیشه کرد و در روزنامه Demokratiki Allaghi مشغول به کار شد. اما کودتای سرهنگ ها او را نیز مانند بسیاری بیکار کرد. آنگلوپولوس که در ١٩٦٨ فیلم کوتاهی به نام Broadcast ساخته بود، تصمیم گرفت تا فیلمسازی را آغاز کند و در ١٩٧٠ اولین فیلم بلند خود را به نام بازسازی کارگردانی کرد. موفقیت و شهرت جهانی با سه گانه اش درباره تاریخ یونان[از ١٩٣٠ تا ١٩٧٠] به سراغش آمد. اولین بخش این سه گانه با نام روز سی و ششم جایزه فیپرشی جشنواره برلین را نصیب آنگلوپولوس کرد. دو سال بعد، بازیگران سیار دومین قسمت تریلوژی وی توانست جایزه دیگری از همین جشنواره را به همراه جایزه فیپرشی جشنواره کن و جایزه بهترین فیلم جارجی جشنواره Kinema Junpo را برای وی به ارمغان بیاورد. بخش پایانی این سه گانه نیز نامزد نخل طلای جشنواره کن شد و آنگلوپولوس را برای ادامه کار دلگرم تر ساخت. اما اسکندر کبیر- با زمان نمایشی حدود ٤ ساعت- و به دنبال آن فیلم های تلویزیونی یک روستا، یک روستایی، آتن؛ بازگشت به آکروپولیس و فیلم سینمایی آتن انتظارهای به وجود آمده را چندان پاسخ نداد. دوره فترت هفت ساله سرانجام در ١٩٨٤ با نمایش سفر به کیترا به آخر رسید. سفر به کیترا جایزه بهترین فیلمنامه و جایزه فیپرشی جشنواره کن را دریافت کرد و برای دومین بار آنگلوپولوس نامزد دریافت نخل طلا شد.

آنگلوپولوس که پس از پایان دوره دیکتاتوری نظامی در کشورش به ایتالیا رفته بود، کم کم تبدیل به فیلمسازی بین المللی شد. دهه ١٩٨٠ و ٩٠ برای آنگلوپولوس همراه با موفقیت های بسیار و کار با بازیگرانی از چهار گوشه جهان مانند اومرو آنتونی در اسکندر کبیر، سپس مارچلو ماسترویانی در زنبودار و بعدها گام معلق لک لک، هاروی کایتل در نگاه اولیس و برونو گانز در ابدیت و یک روز بود. پس از توفیق نسبی زنبوردار در ١٩٨٦، آنگلوپولوس در ١٩٨٨ با چشم اندازی در مه بار دیگر در جشنواره برلین خوش درخشید و دو جایزه ارزشمند جشنواره ونیز را از آن خود کرد. گام معلق لک لک در ١٩٩١ برای سومین بار او را نامزد نخل طلای کن کرد، اما تقدیر چنین بود که چند سال بعد این جایزه نصیب او شود.

نگاه اولیس در ١٩٩٥ سیلی از جازه را به سوی آنگلوپولوس سرازیر کرد. خود وی در این دوره چنین گفت:" جایزه، جایزه است. اما من هنوز  نیاز دارم که قصه تازه ای روایت کنم. و ساده بودن سخت ترین کارهاست." سبک ساده اما سخت او هم چون میکلوش یانچوی مجارستانی در میزانس پیچیده پلان سکانس های طولانی قوام یافته و کامل شده بود. دیگر همه منتقدان و مورخان سینما او را به عنوان استادی صاحب سبک پذیرفته بودند. از این رو در ١٩٩٥ به همراه تعدادی از نام آوران سینما برای کارگردانی اپیزودی از فیلم لومیر و شرکاء برگزیده شد. به دنبال آن انجمن ملی منتقدان سینمای ایتالیا نیز جایزه روبان نقره را به او هدیه کرد.

و بالاخره در ١٩٨٨ با ابدیت و یک روز توانست نخل طلای کن را -به همراه جایزه کلیسای جهانی- برباید. آنگلوپولوس بعد از این فیلم شش سال سکوت کرد و اینک با ساختن اولین بخش از سه گانه ای تازه به نام چمنزار گریان بازگشته است. چمنزار گریان نامزد خرس طلای جشنواره برلین شده و توانسته جایزه فیپرشی را از مراسم بهترین فیلم اروپایی از آن خود کند. دو سال گذشته برای آنگلوپولوس سالی سرشار از موفقیت بود، ابتدا جشنواره کوپنهاگ و سپس جشنواره فلایانو و مونترال جوایزی افتخاری برای تقدیر از یک عمر فعالیت هنری به او اهدا کردند. اما به نظر نمی رسد استاد ٧١ ساله سینمای یونان قصد بازنشسته شدن داشته باشد.

مصاحبه ای را که خواهید خواند پس از نمایش فیلم مستند نگاه تئو و جلسه پرسش و پاسخ با وی در کنفرانس چشم اندازهای متحرک؛ سینما و رسانه در پهنه اروپا[که از ١٦ تا ١٨ جون در ترکیه برگزار شد] انجام شده است. وی هم اینک سرگرم تهیه مقدمات ساخت دومین بخش این سه گانه به نام غبار زمان است.

 

چمنزار گریان را با هدف ساخت یک سه گانه طراحی کردید. جایگاه این سه گانه در کارنامه هنری تان کجاست؟

این یک سه گانه اعلام شده است. قبلاً هم یک سه گانه ساخته ام، اما سه گانه بودنش را به شکل واضح اعلام نکرده بودم. سه گانه بودن آن در ذهنم وجود داشت، اما دقیقاً چنین چیزی نبود. سفر به کیترا، زنبودار و چشم اندازی در مه را سه گانه ای درباره سکوت نام گذاری کرده ام. سفر به کیترا درباره سکوت تاریخ، زنبودار سکوت عشق و چشم اندازی در مه درباره سکوت خداست.

عشق به حیات خود ادامه می دهد. چمنزار گریان نیز اولین فیلم یک سه گانه است که با دو فیلم دیگر ادامه خواهد یافت. این تریلوژی داستان یک زن است. برای روایت قصه برای اولین بار از یک زن استفاده کرده ام و فیلم از چشم یک زن روایت می شود. در واقع این دومین بار است، چون اولین فیلم بلندم بازسازی هم درباره یک زن بود.

با نزدیک شدن به سال ٢٠٠٠ به پایان یک قرن، اتمام یک دوره و این که عاقبت مان چه خواهد شد خیلی فکر کردم. امیدها و انتظارات زیادی داشتیم... می خواستیم همه چیز ار عوض می کنیم، اما هیچ چیز عوض نشده بود. جنگ، جنگ و باز هم جنگ... در آغاز قرن[١] در بوسنی هرزه گوین جنگ بود و در پایان قرن هم در این منطقه جنگ ادامه دارد. اتفاق هایی مشابه... از خودم پرسیدم چه کاری می توانم بکنم، چون بیشترین قسمت عمرم در این قرن گذشته است. مادرم، پدرم، خواهر از دست رفته ام، بچه هایم، همه چیز... مادرم مدت کوتاهی قبل فوت کرده بود و خیلی دلم می خواست حوادث این قرن را از زبان مادرم روایت کنم.

 

خوب، با این تفاصیل آیا می شود به این سه گانه تازه خودزندگینامه اطلاق کرد؟

خیر. مادرم همه این اتفاق ها را از تجربه کرده، اما به شکلی متفاوت... در ضمن می خواستم چیزهای دیگری را هم نشان بدهم، دلم می خواست با تاریخ به شکلی روراست تر برخورد کنم. منظورم تاریخ یونان نیست، بلکه تاریخ دنیا است.

 

گفته می شود که فیلمنامه های این سه گانه را خیلی دستکاری کرده اید...

وقتی شروع به کار کردم ، سه گانه ای در کار نبود، فقط یک فیلم درباره پنجاه سال آخر قرن بیستم بود. وقتی با تهیه کننده ها در این باره صحبت کردم از من پرسیدند که مدت نمایش آن چقدر خواهد بود. گفتم حدود چهار ساعت و نیم، یعنی از بازیگران سیار هم طولانی تر... این غیر ممکن بود. امکان نداشت این فیلم نمی توانست ساخته شود. قواعد بازی عوض شده بود. در دوره ای که بازیگران سیار ساخته شده بود فیلم های طولانی از طرف تماشاگران پذیرفته می شدند، اما حالا دیگر پذیرفته نمی شوند... تماشاگران عوض شده اند. بیننده تحت تاثیر فیلم ها و سریال های تلویزیونی آمریکایی می گوید:" من به عنوان تماشاگر حواسم را این قدر می توانم جمع کنم، بقیه اش را در قسمت بعدی برایم تعریف کن. هر هفته ٤٠ دقیقه". به خاطر این که نتوانستم راه حلی پیدا کنم، به من پیشنهاد کردند تا یک سه گانه بسازم.  اول مخالفت کردم، اما بعد خیلی روی آن فکر و کار کردم. وقت زیادی را از دست دادم. راستش الان باید هر سه قسمت ساخته و تمام شده بود. اما چیزهایی به میان آمد که از آن پشیمان نیستم. یعنی سه گانه ای که با فیلمی که دوستش دارم شروع به ساختن آن کرده ام. حالا فیلم های بعدی را که باید بسازم بیشتر دوست دارم، چون این فیلم با عشق ادامه پیدا می کند...

 

چمنزار گریان هم با تم هایی مانند سفر، تاریخ، میراث نیاکان و اساطیر سر و کار دارد . تم هایی که از بازیگران سیار شروع به کار با آنها کرده اید. آیا نحوه برخوردتان با این تم ها در سینما عوض شده؟ این دوره طولانی از بازیگران سیار تا چمنزار گریان را چطور ارزیابی می کنید؟

من با نیت های خوبی شروع به فیلمسازی کردم. بعد از تحصیل در یک مدرسه خیلی خوب در فرانسه به یونان برگشتم. همه دوستانم در مدرسه به من مثل یک پدیده به من نگاه می کردند. معلم ها به من احترام می گذاشتند، غیر از یکی شان که موفق به اخراج من از مدرسه شد. اسمش Mallfille بود. می دانید Mall Fille یعنی چی؟ به فرانسوی یعنی "دختر بد". امان از این دختر بد... یک روز صبح رفتم مدرسه، آن زمان تخته سیاه بود و  با گچ روی آن طراحی می کردیم. کادر را می کشیدیم، دوربین اینجا، نور آنجا و توضیح می دادیم. من هم یک دایره کشیدم. این آقای "دختر بد" از من پرسید: این چیه؟ من هم بهش گفتم که قراره یک پن ٣٦٠ درجه داشته باشیم. به من گفت" برو این قرتی بازی ها را در یونان انجام بده" بهش گفتم" من می رم به یونان، ولی نه مثل تو به عنوان یک دستیار بلکه به عنوان یک کارگردان." رفت پیش مدیر و من فرار کردم. رفقام تظاهرات راه انداختن، اعتصاب کردند، معلم ها به دست و پا افتادند، اما هیچ اتفاقی نیفتاد...وقتی به یونان برگشتم آدم ساده ای بودم... نمی دانستم کی هستم و چه خواهم شد. حالا فکر می کنم که موفق شده ام تناسبی ایجاد کنم. فیلم های زیادی ساخته ام. این فیلم ها را ساختم چون باید می ساختم، نه این که شغل ام این بود. خیلی وقت ها حس می کردم که فیلم هایم رویاهایی هستند که می بینم، اما با گذشت زمان رابطه عجیبی بین من و فیلم هایم برقرار شد. انگار که زندگی واقعی ام را درون فیلم ها سپری کرده ام. زندگی واقعی من آنها هستند، من درون فیلم هایم زندگی می کنم. احتمالاً مرگ خودم را هم مثل یک فیلم سینمایی تماشا خواهم کردم.

 

نگاه به زندگی از دریچه فیلم ها شما را تاکنون تحت فشار قرار نداده؟ این موضوع شما را ناراحت کرده یا نه؟

همسرم مرتب به من می گوید: "بسه دیگه، دیگه بیشتر از این چی می خوای؟، همه جایزه های دنیا را گرفتی. ول کن دیگه. بریم تعطیلات، بریم غروب خورشید را با هم تماشا کنیم."

من هم بهش می گویم" باشه بریم، اما وقتی تو داری غروب خورشید را تماشا می کنی من هم این غروب را به عنوان سکانسی از یک فیلم تماشا خواهم کرد" این را از ته دلم و صمیمانه می گویم.

 

آیا سفر ادامه خواهد یافت؟

من کارم را همیشه به عنوان کاری در رو به جلو[work in progress] می بینم. به همین خاطر فیلم های من هرگز پایان متعارفی ندارند. این کار به این معناست که سفر ادامه پیدا خواهد کرد. این سفر، فیلمی  است که ادامه دارد. پایانی که قانون طبیعت عرضه می کند، لحظه ای است که زندگی شما به آخر می رسد.

 

در جشنواره ١٩٩٩ سلانیک گفتید که سینمای آنگلوپولوس نماینده سینمای یونان نیست. چیزی که در مورد فیلم های نوری بیلگه جیلان هم صادق است...

بله، منتقدان اروپایی کارهای ما را شبیه به هم ارزیابی می کنند. سینمای یونان یعنی چی؟ این را درک نمی کنم. من وقتی فیلم های جیلان را تماشا کردم، زندگی یک جوان را در استانبول امروز دیدم. آیا برای این که بگویم این یک فیلم ترکی است، باید عناصر فولکلوریک در آن وجود داشته باشد؟ به نظر من این حرف ها را نباید جدی گرفت. سال ها قبل به استکهلم رفته بودم. سال ١٩٧٩ بود. دوره ای که همه چیز سیاسی بود، دوره ای که خیلی از یونانی ها به خارج از کشور گریخته بودند. از من پرسیدند که بعداز ظهر چه کاری میخواهم بکنم. من هم به آنها که گفتم که فیلم آخر برگمن را ندیده ام و می خواهم آن را تماشا کنم. عکس العمل آنها این بود:"برگمن؟ او فیلم هایش را برای خارج از سوئد می سازد. ربطی به سوئد ندارد..."

در همان زمان، در دانمارک و باز هم دوران سیاست بازی... گفتم که می خواهم فیلم درایر را ببینم. می دانید درایر یک وجه قوی رازورزانه دارد. کارگردان بسیار بزرگی است. به من گفتند:"درایر؟"

در یونانی مثلی هست که می گوید" هیچ کس در وطن خودش پیغمبر نمی شود". ساخته شدن بعضی فیلم ها و ناراحت شدن تماشاگران خیلی طبیعی است، موضوع اصلی این است که این فیلم ها تماشاگر را یک قدم به جلو ببرند. سینما، تاریخ ارتباطات است. مثلاً اگر کتابی علیه یونانی ها باشد و من آن را بخوانم، ناراحت می شوم. برای من معیار یک اثر خوب، ماندن آن در مغز من بعد از تمام شدن آن است. موفقیت یک کتاب یا یک فیلم، ماندگاری آن در مغز تماشاگر است.

 

 

پانوشت:

[١] اشاره آنگلولوپولوس به آغاز جنگ جهانی اول در سارایووا است. واقعه هولناکی که با ترور ولیعهد امپراطوری اطریش-مجارستان ، آرشیدوک فرانس فردیناند، توسط یک صرب جوان بوسنیایی به نام گاوریلو پرنسیپ عضو گروه دست سیاه آغاز شد و میلیون ها کشه بر جای گذاشت.