از خشونت گریزی نیست

 

مصاحبه با تامس کلای

کارگردان خلسه بزرگ رابرت کارمایکل

 

خلسه بزرگ رابرت کارمایکل اولین فیلم تامس کلای سال گذشته به همراه فیلم نبرد در آسمان[در شماره های قبل معرفی شد] در جشنواره کن جنجال آفرید. هر دو فیلم برای بسیاری سکسی، فوق خشن اما از نظر تکنیکی خیره کننده و برای سازندگان شان نوید دهنده آینده ای درخشان بودند. خلسه بزرگ رابرت کارمایکل درباره جوانی با استعداد- ویولونسل نواز- بود که در سال های پایانی دبیرستان تحت تاثیر یکی از همکلاسی های مونث اش تصمیم به کسب تجاربی غیر عادی می گیرد.

فیلم در شهری کوچک در انگلستان می گذرد، جایی که گروهی از جوانان با سرهایی گرم از مواد مخدر در جامعه ای بی تحرک و تخدیر شده روزگار می گذرانند... بی آن که عکس العملی از خود بروز بدهند. عکس العمل در برابر چه چیز؟ در برابر بی عدالتی، نژاد پرستی، تبعیض جنسی، دورویی و خشونتی که به عنوان جز ثابتی از زندگی شان در آمده است. فیلم هایی که به مشکلات جوانان می پردازند، کم نیست. اما ساخته شدن فیلم توسط جوانی ٢٧ ساله می تواند توجه بسیاری را جلب کرده و جایگاهی خاص برای آن فراهم کند. فیلمی با زیرساختی قوی و نگاه سیاسی هوشمندانه ای که ساختار مینی مالیستی آن توجه بیننده را به خود جلب می کند. یکی از منتقدان فیلم را شبیه فیلم های تارانتینو با حسی شبیه ویدئو کلیپ های بریتنی اسپیرز با پایانی تکان دهنده خواند. نیل یانگ فیلم را حمله ای از طرف یک خودی به دنیای جوانان و مواد مخدر در انگلستان خواند، اما شاید حق با آلیستر هارکنس باشد که می گوید این فیلم تماشاگران و منتقدان را به دو دسته مخالف هم تقسیم می کند. گروهی که فیلم را تهوع آور و گروهی دیگر آن را شاهکار می دانند. ظاهراً بهترین راه برای نزدیک شدن به این فیلم نشستن پای صحبت های کارگردان آن است. کسی که با دانش وسیع خود درباره تاریخ سینما در همان دقایق اول توجه طرف مقابل را جلب می کند.

 

خلسه بزرگ رابرت کارمایکل را می توان فیلمی متشکل از پلان سکانس ها و دارای ساختاری اپیزودیک دانست. از طرف دیگر، با توجه به استفاده فراوان تان از نماهای خبری ساختاری میان داستانی و مستند هم دارد. این نماها جدا از افزودن مفاهیم سیاسی به فیلم، باعث فاصله گرفتن تماشاگر از فیلم می شود. با توجه به این ویژگی ها می توان به خلسه بزرگ رابرت کارمایکل به عنوان یک فیلم/مقاله نگاه کرد؟

خودم هم این توصیف را به کار می بردم، اما حالا دیگر مطمئن نیستم. فقط دلم می خواست که تماشاگر به ورای قصه روایت شده نگاه کند و متوجه ساختگی بودن آن باشد و روی ساختارش فکر کند. درباره نماهای خبری... این حس فاصله گذاری که گفتید با همین نماهای خبری در آخرین سکانس فیلم به شکلی واضح ایجاد می شود. برای ایجاد چنین حسی در سرتاسر فیلم هم ترجیح دادم فاصله دوربین با بازیگرها را حفظ کنم.

 

یورگوس آروانتیس مدیر فیلمبرداری تان قبلاً با تئو آنگلوپولوس و کاترین بریا کار کرده و با درک مینی مالیستی از میزانسن آشنایی دارد. آیا فیلم های این دو کارگردان روی شما هم تاثیر گذاشته؟

یورگوس به نظر من یکی از بهترین مدیران فیلمبرداری گذشته و حال است و واقعاً خوشحالم و احساس غرور می کنم از این که کار در این پروژه را قبول کرد. او در کار با نور یک عمق و تبحری دارد که فقط روی پرده بزرگ قابل مشاهده است. این فیلم به نوعی ادامه کارنامه هنری او هم محسوب می شود. در مورد تکنیک های فیلمبرداری می توانم بگویم که از آنگلوپولوس تاثیر گرفته ام، اما آنتونیونی و تارکوفسکی تاثیر بیشتری روی من گذاشته اند. برای آن ها استفاده از پلان سکانس بیشتر از این یک روش خیلی مورد استفاده باشد، وسیله ای است که هنگام نیاز به آن رو می کنند.

 

در نقدهایی که روی خلسه بزرگ نوشته شده به شباهت آن با فیلم هایی مثل پرتقال کوکی کوبریک و فیل گاس ون سنت اشاره شده، به نظر خودتان خلسه بزرگ چقدر به این دو فیلم شباهت دارد؟

اگر راستش را بخواهید از فیل خیلی خوشم نمی آید. از نظر بصری فیلم خوب یاست، اما از بقیه جهت ها به نظر من فیلم

تا حد تعجب آوری بی مزه ای است. به نظر من آخرین روزها فیلم استادانه تر و گیراتری بود. اما در مورد پرتقال کوکی باید بگویم که با هدف کوچک نشان دادن خلسه بزرگ با آن مقایسه می شود. باید بگویم که ارجاع های آگاهانه ای به این فیلم داشته ام، مثل صحنه ورود بچه ها به منزل آبوت ها... البته بین تم اصلی هر دو فیلم هم شباهت زیادی وجود دارد. این را هم اعتراف کنم که یک طرفدار درمان ناپذیر کوبریک هستم و این علاقه می تواند در هر کادر خلسه بزرگ یا تم اصلی آن منعکس شده باشد. اما با این حال باز هم فکر می کنم که تم اصلی و هدف هر دو فیلم با هم تفاوت دارند.

 

از نماهای خبری صحنه تجاوز پایان فیلم صحبت کردید. وقتی از این فیلم های خبری مربوط به جنگ دوم جهانی استفاده می کردید، آیا هدف تان نشان دادن جنگ به مثابه پدیده ای انسانی بود؟

هدفم نشان دادن خشونتی بود که جامعه امروز درون خودش آن را پرورانده و به آن جهت می دهد. ما خودمان را درون پناهگاهی به اسم تمدن پنهان کرده ایم، اما از دست خشونت در امان نیستیم. در یک موقعیت زمانی و مکانی دیگر پسرانی در سن و سال رابرت بدون هیچ تردیدی می توانند دست به جنایت و آدم کشی بزنند، نمونه اش خمرهای سرخ که اکثریت شان ١٦ سال بیشتر نداشتند. در انگلستان قرن٢١ پسری مثل رابرت می تواند بزرگ شود، مالیات خودش را بپردازد و این پول برای جنایت و شکنجه مورد استفاده قرار بگیرد. در کنار اینها باید گفت که در روابط روزمزه ما نیز خشونت پنهان وجود دارد، چون اخلاق سرمایه داری زندگی ما را زیر سلطه خودش گرفته است. می خواستم این خشونت را در فیلم به شکلی قابل رویت و قابل درک در نشان بدهم.

 

شخصیت رابرت برای خود شما نماینده چه چیزی است؟

عناصر مختلفی رابرت را در موقعیت هایی قرار می دهند که رفتار او شبهه ایجاد می کند. چیزهایی مثل وضعیت روانی رابرت، بیگانگی اش، تصورات مغشوش او درباره جنسیت، تاثیرش روی رفقایش، بی توجهی جامعه، دورویی بزرگسالان اطرافش، حساسیت ناشی از سن اش، تاثیر مواد مخدر و چیزهای دیگر. اما هیچ کدام از اینها، هوش یا دانش و حتی ارزش های طبقه متوسط که به او تلقین شده در سرنوشت و پایان او تاثیر و نقشی ندارد. بلکه حیوان درون او کنترل را به دست می گیرد و کاری می کند که همه ما معمولاً آن را تهوع آور می دانیم. اما در واقع این حرکت یک رفتار ضد اجتماعی نیست، بلکه وجه گریزناپدیز همین جامعه است.

 

فیلم شما دنیایی سراپا از نژادپرستی، تبعیض جنسی و نابرابری های اجتماعی را به نمایش می گذارد، آیا می شود آن را فیلمی بدبینانه نامید؟

فکر نمی کنم نشان دادن دنیایی خارج از درک متعارف ما نسبت به معیارهای اخلاقی پذیرفته شده، فیلم را دارای دیدگاهی بدبینانه بکند. بلکه برعکس، نشان دادن چنین چیزی به عنوان یک هنرمند، وظیفه من است.

 

در آغاز فیلم، معلم در کلاس برای دانش آموزان از نحوه استفاده از وقایع در سینما و رسانه ها صحبت می کند و از آنها می خواهد که از باور کردن هر چیزی که به تصویر کشیده شده، خودداری کنند. در صورتی که خود شما از روش هایی استفاده کرده اید که فیلم را برای تماشاگر واقع گرایانه نشان می دهد. آیا این یک شوخی با تماشاگر است؟ از طرف دیگر؛ آیا رئالیست بودن یا نزدیک بودن به واقعیت را برای یک فیلم امکان پذیر می دانید؟

این صحنه برای خود من هم خنده دار است. از طرف دیگر حرف های معلم هم درست است، اما یادتان باشد برای بچه های ١٥-١٦ ساله حرف می زند. می خواستم با این صحنه به تماشاگر بفهمانم که " ببینید، این یک درام اجتماعی دیگر از کن لوچ نیست". به نظر من سینما هرگز نمی تواند یک حس خالص از واقعیت را شکار کند و من هم چنین ادعایی ندارم. چیزی که می خواستم نشان بدهم، ساختگی بودن ویژگی های سبکی کسانی بود که در موج رئالیستی سینمای انگلستان حضور دارند. در واقع در کل فیلم یک حس طنز قوی نسبت به این موج وجود ندارد، اما حیف که برای تماشاگر قابل درک نیست.

 

خلسه بزرگ در جشنواره کن جنجال زیادی تولید کرد. به نظر شما ساختار فیلم برای تماشاگر شوک آور بود یا موضوع های مطرح شده در آن؟

باور نمی کنم که فیلم ها بتواند امروز ما را شوکه کنند. چون امروز زیر بمباران تصاویری هستیم که هر نوع بی اخلاقی یا خشونتی که فکرش را بکنید، به ما عرضه می کنند. از طرف دیگر این تصاویر به اندازه فیلم های من ساختگی نیستند، بلکه واقعی هستند. بله، قبول دارم که خشونت ساختگی و نمایشی خلسه بزرگ رابرت کارمایکل خیلی ها را اذیت می کند. چون این آدم ها از این که نظم و ترتیب دنیای ساکن شان به لرزه بیفتد، وحشت دارند. از طرف دیگر باید اضافه کنم، متاسفانه خیلی ها سینما را به عنوان یک مدیوم تلقی نمی کنند. اینها فرقی نمی کند در یک سینه پلکس باشند یا یک سالن کوچک که فیلم های هنری نشان می دهد، خواه ناخواه در برابر نسخه هالیوودی تدوین آیزنشتاینی سر خم می کنند. این آدم ها عرصه را برای کارهای متفاوت شما تنگ می کنند. این مسائل باعث عکس العمل های سردی در برابر فیلم من شد. منتظر این اتفاق بودم و چرا دروغ بگویم؛ عین خیالم هم نیست. همین که بتوانم به کار و فیلم ساختن ادامه بدهم برایم کافی است.