Per Fly
تو هرگز نخواهی کشت!
مصاحبه با پر فلای کارگردان دانمارکی فیلم قتل غیر عمد
پر فلای متولد ١٤ ژاونیه ١٩٦٠ دانمارک است. او در سال ١٩٨٩ وارد مدرسه سینمایی دانمارک شد و در سال ١٩٩٣ در رشته کارگردانی فارغ التحصیل گردید. پر فلای در ١٩٩١ اولین فیلم کوتاه خود را به نام نیم ساعت انتظار ساخت. در سال ١٩٩٣ دومین فیلم کوته خود به نام Bent و سپس فیلم کوتاه دیگری به نام اتاق ١٧ را به عنوان پایان نامه تحصیلی خود کارگردانی نمود. در همین سال فیلم کوتاه دیگری به نام سلطان آسمانخراش ها و فیلمی ١٩ دقیقه ای به نام شغل کاترین ساخت که در جشنواره اودنس جایزه ای دریافت کرد.
در ١٩٩٥ پر فلای مینی سریال شش قسمتی Did you see the Anchovy? و فیلمی تلویزیونی به نام قلعه فرانکشتین ساخت. در ١٩٩٦ چهار اپیزود از سریال The TV Anchovy و سال بعد اولین DVD-Rom دانمارکی به نام گنجینه تصاویر متحرک را برای انستیتوی فیلم دانمارک کارگردانی کرد. از دیگر کارهای او در این دوره می توان به فیلم عروسکی شوالیه کوچک اشاره کرد. در ١٩٩٨ پر فلای چند فیلم کوتاه دیگر و قسمت هایی از سریال مشهور تلویزیونی Taxa را ساخت و سرانجام در سال ٢٠٠٠ اولین فیلم بلند سینمایی خود به نام نیمکت را کارگردانی نمود که جایزه بهترین فیلم از جشنواره بودیل، جایزه ویژه تماشاگران و بهترین فیلم نوردیک را از جشنواره لوبک و جایزه بهترین کارگردانی را از جشنواره رابرت دریافت کرد. نیمکت داستان مردی الکلی بود که باید از آخرین شانس خود برای ترمیم رابطه عاطفی اش با دختر خود استفاده می کرد. یک درام با ضرب آهنگی کند که نامزد دریافت جایزه طلای جشنواره فلاندر و بهترین فیلمنامه از جشنواره رابرت نیز بود.
فلای در همین سال انییمشن دیگری به نام پراپ و برتا را نیز کارگردانی کرد، که جایزه دوم داوران بزرگ سال و جایزه اول داوران خردسال جشنواره بین المللی فیلم های کودک شیکاگو را به دست آورد. سه سال بعد با دومین فیلمش میراث بار دیگر نامزد دریافت جایزه بهترین فیلم از جشنواره بودیل شد. میراث جوایز بهترین فیلم از منتقدان نروژ[در جشنواره بین المللی نروژ]، جایزه تماشاگران، بهترین کارگردانی از جشنواره رابرت، جایزه تشویقی از جشنواره لوبک و بهترین فیلمنامه از جشنواره سن سباستین را به چنگ آورد.
میراث درباره رستوران داری است که با همسرش زندگی شاد و آرامی را در استکهلم می گذراند. تا این که با مرگ پدر، از سوی مادرش تحت فشار قرار داده می شود تا کارخانه فولاد خانوادگی را که در آستانه ورشکستگی قرار دارد، مدیریت کند. او باید میان زندگی خود و احساس وظیفه نسبت به خانواده و گذشته اش یکی را انتخاب کند. انتخابی که عزت نفس او را به مبارزه می طلبد. فیلم که نگاهی دقیق به واقعه مرگ ناگهانی در خانواده و پیامدهای آن انداخته بود از سوی منتقدان به عنوان مطالعه ای در خصلت های طبقاتی با ساختاری برگمانی ستوده شد، البته برگمانی در آستانه هزاره جدید و مدرن تر...
آخرین فیلم پر فلای تا امروز و کامل کننده سه گانه اش درباره مفاهیم طبقاتی قتل غیر عمد نام دارد که در سال ٢٠٠٥ آن را ساخته و تا امروز موفق به کسب جوایز بهترین کارگردانی از جشنواره رابرت و جایزه تشویقی جشنواره لوبک شده است. قتل غیر عمد که نامزد جایزه صدف طلایی جشنواره سن سباستین و نامزد جایره بهترین فیلم و بهترین فیلمنامه از جشنواره رابرت بود، داستان استاد دانشگاهی است که خانواده و شغلش را با حمایت از معشوقه اش- دانشجویی رادیکال و متهم به قتل یک افسر پلیس- از دست می دهد.
سه گانه پر فلای که با نیمکت- درباره زندگی کسالت بار طبقه پایین- آغاز شده و با میراث- درباره زندگی عاری از ترحم و ناشاد طبقه مرفه- ادامه یافته بود با قتل غیر عمد- درباره طبقه متوسط و به گفته خود پر فلای طبقه گمشده- کامل می شود. قتل غیر عمد از دو اپیزود پیشین سیاه تر و در کنار آنها کامل کننده نگاه فلای به تمامی لایه های جامعه دانمارک است. گفتگویی را که در ادامه خواهید خواند درباره آخرین فیلم اش و در نگاهی کلی تر سه گانه طبقه محور او است.
در جمع های روشنفکری مانند گذشته به مسائل طبقاتی اهمیت داده نمی شود. اما شما ترجیح دادید سه گانه ای درباره طبقات مختلف جامعه و شرایط زندگی آنها بسازید، چرا؟
راستش این طوری شروع شد: ابتدا تصمیم به ساختن نیمکت درباره آدم های فقیر دانمارک گرفتم. به عنوان عضوی از یک جامعه احساس می کردم روز به روز نسبت به آدم های فقیر بی توجه تر و برخوردهای مان سخت تر می شود و به این نتیجه رسیدم که باید کاری در این مورد انجام بدهم. برای ساختن این فیلم با آدم های زیادی در کوچه و خیابان صحبت کردم. از طرف دیگر قرار بود نیمکت اولین فیلم بلندم باشد و دربدر به دنبال تهیه سرمایه می گشتم. با طولانی تر شدن جستجو برای تامین سرمایه، با آدم های بیشتری صحبت کردم و در تصمیم خودم درباره ساختن چنین فیلمی مصمم تر شدم. در این گفتگوها چیزی که توجه مرا به خودش جلب کرد، اهمیت مشکلات طبقاتی- با وجود تلاش گسترده عمومی برای دور شدن از آن- بود و به همین خاطر تصمیم گرفتم که سه گانه ای درباره مفهوم طبقه بسازم. طبیعی است که در دانمارک دیگر طبقه ای که مورد ظلم و فقر واقع می شود، طبقه کارگر نیست. جای کارگران را گروه های تازه ای مثل مهاجران، الکلی ها و کسانی که به عنوان یک طبقه ارزیابی و مورد تحقیر قرار می گیرند، گرفته اند. دلیل قرار دادن یک شخصیت الکلی در مرکزیت داستان اولین بخش سه گانه ام هم همین بود. البته در کنار آن می خواستم مشکلات کسانی از طبقه متوسط یا بالا- حتی اگر منظور از بعد اقتصادی نباشد- را هم مطرح کنم. می خواستم همه این مسائل را با ساختن یک سه گانه تبدیل به بحث روز بکنم. با ساختن قتل غیرعمد این سه گانه تکمیل شد و با نقدهایی که در دانمارک روی این سه گانه نوشته شد مفهوم طبقه تبدیل به بحث روز شده و از این بابت خیلی راضی هستم.
سه گانه خودتان را با ساختن نیمکت درباره طبقه فرودست جامعه آغاز کردید و با میراث که موضوع آن طبقه بالادست جامعه بود ادامه دادید. چرا ترجیح دادید قتل غیر عمد را که به زندگی طبقه متوسط جامعه می پردازد به عنوان آخرین فیلم این مجموعه بسازید؟
من جامعه شناس نیستم. ادعایی هم در مورد علمی بودن فیلم هایم ندارم. همه می دانیم که هشتاد و پنج درصد جامعه دانمارک به طبقه متوسط تعلق دارند. به همین خاطر هشتاد درصد فیلم هایی هم که در دانمارک ساخته می شود درباره آدم های طبقه متوسط است. دلیل این که قتل غیر عمد را به عنوان پایان بخش این سه گانه انتخاب کردم هم این بود که هنگام ساختن دو قسمت دیگر به راه حل هاییی درباره چگونگی ساختن آن برسم و جلوی برخورد هایی مثل "بفرمایید این هم یک فیلم دیگه درباره طبقه متوسط!" را بگیرم. در واقع خیلی سعی کردم تا در قتل غیر عمد داستانی غیر کلیشه ای در مورد آدم های طبقه متوسط روایت کنم.
در فیلم های میراث و نیمکت جدا از مشکلات طبقاتی، مسائل سیاسی متفاوتی را هم مطرح کرده اید. در قتل غیر عمد هم جدا از مشکلات طبقه متوسط، موضوع جهانی شدن و حرکت های موافق و مخالف به چشم می خورد. دلیل افزودن چنین تم هایی به فیلم تان ،مخصوصاً در قتل غیر عمد چیست؟
موقع ساختن این فیلم دو چیز خیلی توجهم را خیلی جلب کرد و ننتوانستم از آنها صرف نظر کنم. اولی چیزی بود که نامش را به فیلم داده یعنی" کشتن یک انسان به شکلی ناخواسته" و دومی فوکوس کردن روی یک آدم سیاسی. در دانمارک فیلم های زیادی با شخصیت های سیاسی ساخته نمی شود. خواستم روی یک چنین شخصیتی کار کنم و جدا از تصورات خود سعی کردم به شکل بدهم. و به نظرم آمد طرح مسائل سیاسی در پس زمینه مناسب است. تم هایی که اشاره کردید، با من، احساسات من و علایق من ارتباط دارند. شخصیت کارستن را هم به شخصیت خودم نزدیک می بینم. با بسیاری از نظریات سیاسی اش موافقم ، هرچند نوع برخوردش را با مشکلی که با آن روبرو می شود را تائید نمی کنم. باید بگویم شخصاً در چنین موقعیتی تصمیم گیری برایم خیلی سخت خواهد بود.
در فیلم چیزهایی هست که کارستن درباره آنها سوال می کند. به نظر شما وقتی به جایی که در پایان فیلم قرار دارد، می رسد آیا چیزی یاد گرفته؟
اگر به یاد داشته باشید در فیلم کارستن به وضوح می گوید"برای رسیدن به یک جامعه بهتر به قربانی نیاز داریم". در پایان فیلم اگر چیزی برای یاد گرفتن وجود داشته باشد، این است که: وقتی یک بار جان کسی را می گیرید، خسارتی که ایجاد کرده اید، رفته رفته بزرگ تر می شود. این فقط شامل کسی که کشته اید یا نزدیکان او نمی شود؛ بلکه باعث نابودی تمامی اطرافیان او می شود، خسارت پیوسته است. موقع ساختن این فیلم با کسانی که نزدیکانشان کشته شده اند، یا نزدیکانشان کسانی را کشته اند صحبت کردم و این دو راهی را که در فیلم می بینید از نزدیک حس کردم. در نتیجه حرف فیلم در مورد کشتن شاید به نظر ساده بیایید، اما بعضی وقت ها به جواب های ساده هم نیاز داریم و زمانی که این جواب های ساده به مرحله عمل می رسد می فهمید که پیچیده تر از آنی است که به نظر می آمد. مثل چیزی که در ده فرمان گفته شده: تو هرگز نخواهی کشت!
دلیل پرسیدن این سوال این است: در فیلم به نظر می آید که هم راه و روش کارستن صلح طلب و هم دوست دختر عمل گرای او پیل را باور ندارید. دست کم هر دو در راهی که وارد شده اند ایستادگی نکرده و منحرف می شوند. بنابر این وقتی در چارچوب شخصیت هایی که معرفی کرده اید به فیلم نگاه می کنیم، به نظر می رسد امکان مقاومت در برابر سیستم خیلی هم امکان پذیر نیست.
فکر نمی کنم برداشت تماشاگران از فیلم این طور باشد. از طرف دیگر انسان ها برای بودن در داخل یا خارج سیستم به فکر ناقص من احتیاج ندارند. چون فیلم در واقع خیلی هم با مسئله سیستم در ارتباط نیست. قتل غیر عمد فیلمی درباره حقایق و دروغ هاست. این دروغ ها می تواند در روابط شما و شریک تان، پسرتان، معشوقه تان و همسرتان یا به شکلی ظریف تر دروغ های گروه های مختلف سیاسی و دولت نهفته باشد. مثلاً در دانمارک دولت در جنگ عراق مشارکت کرد و در نزدیک ترین انتخابات این موضوع اصلاً مطرح هم نشد. هیچ کس نمی خواهد در این مورد صحبت کند و این روند به نظر من بسیار خطرناک است. چیزی که فیلم می خواهد در باره آن بحث کند چیزهای سرپوشیده ای مثل این و حقایقی است که بدون دیده شدن پیوسته در حال بزرگ شدن هستند. فیلم هم اکنون در دانمارک روی پرده است و بحث های مختلفی به وجود آورده است. در چنین وضعیتی احساس می کنم به هدف خودم رسیده ام، یعنی انسان درباره چیزی بحث کرده و مصلحت خودشان را را پیدا کنند. به نظر من در حال حاضر هدف از ساختن فیلم های سیاسی هم همین باید باشد. فیلم های آموزشی یا تبلیغاتی مثل کارهای مایکل مور را دوست ندارم. فیلم هایی که افکار حاضر و آماده ای را به بیننده تلقین بکند یا به راهی مشخص هدایت کند، دوست ندارم. فیلم هایی را که باعث ایجاد بحث بشوند را ترجیح می دهم. امکان دارد در این بحث ها ایده ای را که بتوانید پشت آن بایستید پیدا نکنید، اما در دراز مدت افکار درست تری را که بشود پشت آن ایستاد، به وجود خواهد آمد.
در فیلم صحنه هایی هست که کارستن پرواز می کند و به عنوان نقطه عطف هایی کوچک به کار برده شد. در صحنه پایانی هم شاهد کاربرد استیلزه دوربین در چنین صحنه ای هستیم. در این صحنه بالاخره کارستن روی زمین فرود می آید، اما دوربین از او دور می شود. مثل این که قرار است اتفاق تازه ای رخ بدهد... وقتی به این صحنه به عنوان صحنه پایانی یک تریلوژی نگاه می کنیم، آیا می شود گفت که می خواستید پایانی باز داشته باشید؟
حتما با داستان ددالوس، پدر ایکاروس در اساطیر یونانی آشنا هستید، این داستان را خیلی دوست دارم. صحنه های پرواز فیلم هم با این قصه ارتباط دارد. بین او و ددالوس شباهت هایی می بینم. او هم مثل ددالوس در پایان روی زمین فرود می آید. اما همان طور که ددالوس هنگام فرار از جزیره کرت پسرش را از دست می دهد، کارستن هم زمانی که به دردسر می افتد برای رهایی مجبور به از دست دادن معشوقه اش و همزمان با آن جوانی اش می شود. شاید خوشبخت نباشد، اما آدم تازه ای است. از این بعد باید با دردی درونی زندگی کند، مجبور است. همان طور که ددالوس را که بعد از سقوط پسر و از دست دادن او به پرواز ادامه داد، محکوم نمی کنیم، کارستن را نیز در چنین موقعیتی محکوم نمی کنیم. کارستن هم مثل ددالوس از یک زندان فرار می کند، اما در درونش به خاطر از دست دادن یک سری چیزها دچار دردی عمیق است.