Stuart Gordon
درون همه ما یک نژاد پرست پنهان شده
مصاحبه با استوارت گوردون کارگردان ادموند
استوارت گوردون متولد ١١ آگوست ١٩٤٧ شیکاگو است. او در دانشگاه ویسکانسین درس خواند و بلافاصله بعد از فارغ التحصیلی در ١٩٦٩ وارد گروه نمایشی Organic Theatreشد. بعد از بازی و کارگردانی یک دوجین از نمایشنامه های موفق مانند انحراف جنسی در شیکاگو نوشته دیوید ممت در ١٩٨٣ کار تئاتر را رها کرد تا به فیلمسازی بپردازد. استوارت که در ١٩٧٩ با ساختن فیلمی تلویزیونی به نام Bleacher Bums شروع به فیلمسازی کرده بود در سال ١٩٨٥ با همکاری چارلز باند شرکت امپایر پیکچرز را تاسیس و اولین فیلم اش ReAnimator را در همین شرکت ساخت. ReAnimator برگردان مدرنی از شش قصه هاوارد فیلیپس لاوکرافت[١٨٩٠-١٩٣٧] بود. کسی که به نوشتن قصه های غیر عادی شهرت داشت. ReAnimator که با شرکت جفری کامبز- هنرپیشه اصلی فیلم های بعدی او- ساخته شده بود، فیلمی گروتسک و هیجان بخش بود که موفقیت زیادی برای سازندگانش فراهم کرد. ReAnimator موفق به دریافت جایزه بهترین فیلم جشنواره کاتالونیا و جشنواره فیلم های فانتزی[Fantafestival] شد. این موفقیت در سال ١٩٨٦ با دریافت جایزه بهترین کارگردانی برای فیلم The Wonderful Ice Cream Suit از جشنواره فیلم های فانتزی کامل شد.
فیلم دوم استوارت به نام از ماوراء نیز از قصه های لاوکرافت اقتباس شده بود و موفقیت فیلم قبلی را تکرار کرد. استوارت سومین فیلمش به نام عروسک ها را نیز در همین سال کارگردانی کرد. اما Robot Jox در ١٩٩٠ باعث از میان رفتن شرکت شد. گوردون در ١٩٨٩ پس از دریافت سفارش نوشتن فیلمنامه عزیزم، من بچه ها را کوچک کردم[یکی از بزرگ ترین موفقیت های تجاری سال های آغازین دهه نود میلادی] همراه چارلز باند شرکت تازه ای به نام فول مون پیکچرز را تاسیس کرد و برگردانی تازه از اثر کلاسیک ادگار آلن پو به نام سرداب و پاندول را برای تلویزیون ساخت.
نقطه اوج بعدی کارنامه او در سال ١٩٩٣ فیلم آینده نگرانه و علمی تخیلی قلعه با شرکت کریستوفر لمبرت بود. نوشتن فیلمنامه های دندانساز و عزیزم من بچه ها را بزرگ کردم در همین سال ها از دیگر کارهای اوست. استوارت در دهه ١٩٩٠ چند فیلم دیگر بر اساس داستان های لاوکرافت از جمله Castle Freak و Dagon ساخت که مورد توجه علاقمندان فیلم های ترسناک قرار گرفت. با او که برای نمایش پانزدهمین فیلم بلندش ادموند در بیست و پنجمین جشنواره فیلم استانبول به ترکیه سفر کرده بود، درباره آخرین فیلمش ادموند[نامزد جایزه بزرگ ویژه جشنواره دوویل] که باز هم بر اساس نمایشنامه ای از دیوید ممت ساخته شده، گفتگو کرده ایم. ادموند درامی مهیج و داستان زندگی مردی به نام ادموند برک است که در می یابد زندگیش تا آن لحظه کسل کننده و تهی از معنا بوده و تصمیم می گیرد تا به جستجوی حقیقت و معنایی برای زندگیش برخیزد. سفری مانند استیون ددالوس قهرمان اولیسس جیمز جویس که در یک شب رخ می دهد. در این فیلم که نقش اصلی آن را ویلیام اچ. میسی بر عهده دارد هنرپیشگانی چون جو مانتنا، دنیس ریچاردز، جولیا استیلز، مینا سوواری و ربه کا پیجن بازی می کنند. فیلم که با بودجه ١٠ میلیون دلار ساخته شده، تا این لحظه توانسته نظر مثبت منتقدان را در جشنواره های متعددی که به نمایش در آمده، کسب کند. استوارت هم اکنون در حال آماده سازی پروژه ای به نام گرفتار[Stuck] است که در سال ٢٠٠٧ به نمایش در خواهد آمد.
قبلاً هم یک نمایشنامه از دیوید ممت به نام انحراف جنسی در شیکاگو را کارگردانی کرده بودید.
بله، اولین اجرای جهانی آن بود.
سال ها بعد نمایشنامه ای از ممت را به فیلم برگردانده اید، چه چیز آثار ممت برای شما جذاب است؟
به نظر من دیوید نویسنده ای است که خیلی خوب چگونگی توضیح انسان توسط خودشان را بیان می کنند و در عین حال فروپاشی آنها را تصویر می کند. یکی از برجسته ترین ویژگی های ادموند هم همین است. این فیلم زندگی کسی است که هر لحظه بیشتر غرق می شود و جسارت این که آن را با صدای بلند بر زبان بیاورد ندارد. در زندگی واقعی با این چنین آدم هایی مرتباً برخورد می کنیم. به همین خاطر فکر میکنم نوشته های دیوید خیلی واقع گرایانه است.
دیگر برگردان های سینمایی از آثار ممت را چگونه ارزیابی می کنید؟ مثلاً انحراف جنسی در شیکاگو که خودتان آن را به صورت تئاتر کارگردانی کردید و در دهه ١٩٨٠ به اسم درباره آخرین شب... به فیلم برگردانده شد.
بله، ولی فیلمنامه آن فیلم را دیوید ننوشته بود. آن موقع هنوز دیوید به عنوان به عنوان یک نمایشنامه نویس و فیلمنامه نویس به اندازه کافی شناخته نشده بود. وقتی که شناخته شد، خودش شروع به اقتباس از نمایشنامه هایش کرد. به نظر من اقتباس از نوشته های دیوید کار هر کسی نیست و نمی تواند به راحتی از عهده آن بربیاید.
فیلمنامه ادموند چقدر به نمایشنامه نزدیک است؟
بین فیلم و نمایش تفاوت هایی هست، اما دیوید به متن اصلی خیلی وفادار مانده است. البته خود نمایش هم ساختاری بسیار سینمایی دارد. از طرفی آن چنان زبان فوق العاده ای دارد که تغییر دادن آن باعث تاسف من می شد.
ساختن یک فیلم بر اساس این نمایش ایده شما بود؟
نه، راستش دیوید با این پیشنهاد به سراغ من آمد. چون سال ها قبل با دیدن اولین صحنه آن، من هم به این فکر افتاده بودم که می شود از چنین دستمایه ای یک فیلم خیلی خوب ساخت. همان طور هم که قبلاً گفتم ادموند ساختاری بسیار سینمایی دارد. سال ها بود که با دیوید در مورد برگرداندن آن به فیلم صحبت می کردیم و بالاخره این کار انجام دادیم.
آیا می شود گفت که تم اصلی ادموند دورویی نهفته در پشت راست گویی سیاسی است؟
به نظر من جمله کلیدی برای شناختن فیلم این است که پشت هر ترس یک خواسته نهفته است. ادموند از خیلی چیزها می ترسد. او از سیاه ها، زن ها و همجنس گراها می ترسد و مجبور به روبرو شدن با آنها می شود.
زبان فیلم برای خیلی ها را آزارنده و تحریک کننده است. در این مورد نظر شما چیست؟
به نظر من، درون همه ما یک نژاد پرست پنهان شده و به معرض دید گذاشتن آن هم بعضی وقت ها کار چندان راحتی نیست. مثلاً خود من موقعی که توی ترافیک گیر می کنم ناگهان متوجه می شوم که حرف های ترسناکی را به زبان آورده ام. نژاد پرستی درونی همه ما خیلی سریع و در لحظه ای که انتظارش را نداریم خودش را بروز می دهد. ادموند فیلمی است که باعث رویارویی آدم ها با این معضل می شود و به همین خاطر آنها را عذاب می دهد، ولی افسوس که این معضل عین واقعیت است.
اگر فیلم را به نوعی به نمایش گذاشتن نژاد پرستی پنهان درونی ادموند بدانیم، می توانیم متن را به عنوان یک روایت سیال ذهنی تلقی کنیم؟
بله، در طول فیلم حرف هایی که ادموند به زبان می آورد چیزهایی است که در درونش انباشته شده و ناگهان شروع به سر ریز کردن می کند. حتی از یک نظر شروع به بالا آوردن چیزهایی می کند که در درونش حبس کرده. البته نژاد پرستی قسمت مهم این چیزهاست.
آیا می شود اتفاقاتی را که در طول یک شب برای ادموند رخ می دهد، یک رویا و بهتر بگویم یک کابوس قلمداد کرد؟
ممت موقع نوشتن این نمایش در حال جدا شدن از همسر اولش بود و در نیویورک زندگی می کرد. از یک نظر خیال پردازی های خودش را روی کاغذ ریخته، به همین دلیل متن حال و هوایی رویاگونه دارد. اما این را هم نباید از نظر دور داشته باشیم که دیوید وقایع را به شکلی بی نهایت واقع گرایانه تصویر کرده. البته خود من موقع کار روی فیلم تمام وقایع را به شکل رویای ادموند طراحی کردم.
نمایشنامه در چه سالی نوشته شده؟
در ١٩٨٢.
در مورد رابطه ادموند با زمانه ما چی فکر می کنید؟
به نظر من ادموند بیش از دوره ای که دیوید آن را نوشته، با امروز ارتباط دارد. همون طور که قبلاً گفتم، این نوشته درباره ترس است و امروز بیش از هر زمان دیگری دچار ترس هستیم. حتی دنیا در یک وضعیت روحی قرار دارد که شاخص آن ترس است.
درباره فیلم اسکاری تصادف که مثل ادموند درباره نژاد پرستی بود و در لس آنجلس می گذشت، چی فکر می کنید؟
اگر قرار باشد تصادف را با ادموند مقایسه کنم، باید بگویم که به اندازه کافی جسورانه نبود. هر چقدر هم که شروعی تاثیرگذار و قوی داشته باشد، از یک نقطه به بعد شروع عقب نشینی می کند و پشت چیزهایی که روی آن متمرکز شده بود، نمی ایستد. ولی ما موقع ساختن ادموند سعی کردیم عقب نشینی نکنیم و تا جایی که امکان دارد پشت کار بایستیم.
شما را بیشتر به عنوان کارگردان محبوب فیلم های ترسناکی چون Re-Animator و از ماوراء می شناسند. اما ادموند با وجود داشتن نقاط مشترک، تفاوت هایی بنیادی با آن فیلم ها دارد. آیا تجربه کار با چیزهای متفاوت برای شما جذاب است؟
بله، همیشه سعی کردم چیزهای متفاوتی را تجربه کنم. مرا بیشتر به خاطر فیلم های ترسناکی که ساخته ام، می شناسند، در حالی که فیلم های کمدی هم ساخته ام. یا مثل فیلم قبلی ام سلطان مورچه ها که یک قصه جنایی است. برای من مهم ترین چیز روایت درست یک قصه پر از غافلگیری است. فیلمی که بتواند مرا به جاهایی که انتظارش را ندارم بکشاند، همیشه جذاب بوده است.
اگر به عنصر خشونت غیر منتظره و حال و هوای خشن ادموند فکر کنیم، به نظر می رسد که تجربیات تان در زمینه ساخت فیلم های ترسناک را تقریباً به این فیلم منتقل کرده اید. به نظر خودتان، غیر از هنرپیشه ثابت فیلم های تان-جفری کامبز- چه شباهتی میان فیلم های قبلی تان با ادموند وجود دارد؟
[می خندد] این درسته. به نظر من ادموند تا امروز یکی از آزاردهنده ترین فیلم هایی است که ساخته ام، مخصوصاً به خاطر صحنه های خشونت بار آن. برسیم به شباهت آن با فیلم های ترسناکی که ساخته ام، این فیلم هم دارای وجهی Lovecaft گونه است. Lovecaft، درباره محیط زیست انسان صحبت می کند که توسط قدرت هایی؛ بر خلاف میل او تبدیل به جزیره نادانی شده و بشر مجبور به زندگی در آن است. به نظر من این تعریف کاملاًً با وضعیت ادموند منطبق است. از طرف دیگر، گریز ناپذیر بودن هر چیز و تم غیر ممکن بودن گریز آدمی از سرنوشت خودش هم به Lovecaft خیلی نزدیک است.
در ادموند فرصت کار با گروهی از بهترین بازیگران را داشتید. جدا از ویلیام اچ. میسی که نقش اصلی را بازی می کند، نقش تمامی زن هایی که او قصد همخوابگی با آنها را دارد توسط بازیگران شناخته شده ایفا می شود. جمع کردن چنین بازیگرانی در یک فیلم مستقل کار سختی نبود؟
راستش با گروهی از بهترین بازیگران کار کردم. ولی شاید بشود گفت که شرکت آنها در چنین پروژه ای که ساده ترین بخش تولید ادموند بود. چون حضور ویلیام اچ. میسی در اقتباسی از یک نمایش ممت باعث شد که همه چراغ سبز نشان بدهند. وقتی جولیا استیلز وارد گروه شد، تمام آزانس های شهر شروع به تلفن زدن کردند. کسانی که عموماً به تلفن های من جواب نمی دهند. به همین خاطر جمع کردن این گروه کار سختی نبود و از این که امکان کار با این بازیگرها را پیدا کردم، خیلی خوشحالم. ولی پیدا کردن بودجه مناسب برای فیلم کار سختی بود. همه از لحن خشن فیلمنامه و نمایشنامه دچار وحشت شده بود. به همین خاطر در تیتراژ فیلم می توانید اسم یک دوجین شرکت را ببینید که با گرفتن حمایت های اندک شان بودجه لازم را فراهم کردیم.
ظاهراً فیلم در آمریکا هنوز به نمایش عمومی در نیامده؟
تا این لحظه فقط در جشنواره ها نمایش داده شده و به احتمال زیاد در فصل تابستان- در ماه جولای- اکران خواهد شد. پخش ادموند کار راحتی نیست. به همین خاطر از شرکتی که به آن اطمینان کرده و حقوق پخش اش را خریده و از جشنواره هایی که آن را در برنامه های نمایشی شان قرار داده اند، خیلی متشکرم.